ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۱ - در ستایش نظامالسلطنهٔ مافی و اسب خواستن از وی
خواب دیدم که خدا بال و پری داده مرا
در هوا قوّت سیر و سفری داده مرا
همچو شاهین به هوا جلوهکنان میگذرم
تیزرو بالی و تازنده پری داده مرا
هر کجا قصد کنم میرسم آنجا فیالفور
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۴ - در مدح امیرنظام گروسی در زمان حیات پدر گفته
حَسَبِ مرد هنرمند به فضلست و ادب
شکر ایزد که مرا فضل و ادب گشته حَسَب
نَسَب من هنر است و حَسَبِ من ادبست
وین منم خود شده رویِ حسب و پشت نسب
ای بسا شب که پی کسبِ هنر کردم روز
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۱۲ - شکوۀ دوستانه از ملک الشّعرایِ بهار
ملکا با تو دگر دوستیِ ما نشود
بعد اگر شد شده است ، امّا حالا نشود
بنشسته است غباری ز تو در خاطر من
که بدین زودی از خاطر من پا نشود
دلم از طیبت پررَیبَتِ تو سخت گرفت
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۱۵ - اندرز و نصیحت
فکر آن باش که سالِ دگر ای شوخ پسر
روزگارِ تو دِگر گردد و کارِ تو دگر
حسن تو بسته به مویی است ز من رنجه مشو
که ز روزِ بدِ تو بر تو شدم یادآور
بر تو این موی بود اَقرَبُ مِن حَبلِ وَرید
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۱۹ - مطایبه
پدرش گفته که با من ننشیند پسرش
مُردَم از غصّه خدا مرگ دهد بر پدرش
گر بمیرد پدرش جایِ غم و ماتم نیست
زنده ام من ، بنوازم ز پدر خوب ترش
لَله را نیز اگر دست به سر می کردم
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۲۰ - در مدح امیر نظام
هر که را با سرِ زلفِ سیه افتد کارش
چون سیه کاران آشفته بود بازارش
دی ز کف برد دلم دلبر کی کز درِ حسن
سِجده آرند بتانِ چِگِل و فَرخارش
واعظ ار بیند یک بار دو چشمِ سیهش
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۲۵ - وسوسه
دیدم و گفتم نادیدهاش انگار کنم
دل سودا زده نگذاشت که این کار کنم
غیر معقول بود منکرِ محسوس شدن
من از این یاوه سُراییها بسیار کنم
با پسر مشدیی افتاده سر و کار مرا
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۲۹ - در مدحِ امیرنظام
مُردم از حسرتِ آهورَوِشان و رَمِشان
می ندانم به چه تدبیر به دام آرمشان
سه ستمگر پسر ایدون به معلِّم خانه
هست و صد بنده به هر راهگذر چون جَمِشان
نه به تنها من و یک مملکتی شیفته اند
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۳۱ - سیهچشمِ نامهربان
ای سیهچشم چه دیدی تو از این دیده گناه
که نگاهت چو کنم خیره کنی چشم سیاه
هرکسی با کس در کوچه شود رویاروی
همه را چشم فُتَد بر رخ هم خواه نخواه
پیش چشم تو گنهکار همین چشم منست
[...]
ایرج میرزا » غزلها » شمارهٔ ۱
قمر آن نیست که عاشق بَرَد از یاد او را
یادش آن گُل که نه از کف ببَرَد باد او را
ملَکی بود قمر پیشِ خداوند عزیز
مرتعی بود فلک خرّم و آزاد او را
چون خدا خلقِ جهان کرد به این طرز و مثال
[...]
ایرج میرزا » غزلها » شمارهٔ ۳
خرِ عیسی است که از هر هنری باخبر است
هر خری را نتوان گفت که صاحب هنر است
خوشلب و خوشدهن و چابک و شیرینحرکات
کمخور و پردو و با تربیت و باربر است
خرِ عیسی را آن بیهنر انکار کند
[...]
ایرج میرزا » غزلها » شمارهٔ ۵
طرب افسرده کند دل، چو ز حدّ در گذرد
آبِ حیوان بکُشَد نیز، چو از سر گذرد
من ازین زندگیِ یکنَهَج آزرده شدم
قند اگر هست نخواهم که مکرّر گذرد
گر همه دیدنِ یک سلسله مکروهات است
[...]
ایرج میرزا » غزلها » شمارهٔ ۹
یاد کردند مرا باز به گلدانِ دگر
گلبنانِ دگر از طرفِ گلستانِ دگر
بودم افسرده چو گُل دردی و بشکفتم باز
نو بهارست به من تا به زمستانِ دگر
با نواهایِ دگر تهینتِ من گفتند
[...]
ایرج میرزا » غزلها » شمارهٔ ۱۲
پیرم و آرزویِ وصلِ جوانان دارم
خانه ویران بود و حسرتِ مهمان دارم
عشق باقی به سر و مویِ سر از غصّه سپید
زیرِ خاکسترِ خود آتشِ پنهان دارم
کاش قیدِ پسران خواستمی پیش از وقت
[...]
ایرج میرزا » غزلها » شمارهٔ ۱۴
ما خریدیم به جان عشق تو نی با زر و سیم
به زر و سیم خَرَد عشقِ بتان مردِ لئیم
عالمی پر بُوَد از رایحۀ مُشک و عبیر
مگر از پهلویِ زلفِ تو گذر کرد نسیم
بر بناگوشِ تو آن سنبل و سوسن باشد
[...]
ایرج میرزا » قطعهها » شمارهٔ ۵ - دربارۀ رفتن مستوفی الممالک و آمدنِ صَمصامُ السلطنه
این شنیدم که چوکابینۀ مستوفی رفت
فرصت افتاد به کف مَردُمِ فرصتجو را
از وطن خواهان یک عدّه به هم جمع شدند
عرضه کردند شهنشاهِ فلک نیرو را
کاندر این مُلک رئیس الوزرایی باید
[...]
ایرج میرزا » قطعهها » شمارهٔ ۱۹ - تقاضا
ای مِهین صدر فلک مرتبه در دورۀ تو
گر شود رنجه دل اهل هنرشایان نیست
تو هنرمند وزیری و یقین در بَرِ تو
قدر اهل هنر و غیرِ هنر یکسان نیست
با وزیرانِ دگر فرق فراوان داری
[...]
ایرج میرزا » قطعهها » شمارهٔ ۴۲ - انتقاد از سازندگان آرامگاه فردوسی
یک وجب ساخته آخر نشود قبرِ حکیم
شاید از خود دو سه پارک دگر آباد کنند
روحِ فرودسی از این زنجَلَبان در تَعَب است
کاش این روحِ گرامی را آزاد کنند
زنده در قبر کنند اهل ادب را لیکن
[...]
ایرج میرزا » قطعهها » شمارهٔ ۵۰ - جواب تبریک شوریده
گفت شوریده به من تهینت عید ز فارس
گشت از تهنیت او به من این عید سعید
کاش شوریده در این سال به طهران می بود
تا همه روز به ما می شد فرخنده چو عید
شعر او از لب او لذّت دیگر دارد
[...]
ایرج میرزا » قطعهها » شمارهٔ ۵۳ - قطعه
نصرت السلطنه دیوان عدالت را میر
صله شعر من از چیست به تأخیر کشید
از چه شه زاده حاکم صله شعر مرا
جزو اشرار قراداغ به زنجیر کشید
وعده وصل بد آیا که به تأخیر افتاد
[...]