ملکا با تو دگر دوستیِ ما نشود
بعد اگر شد شده است ، امّا حالا نشود
بنشسته است غباری ز تو در خاطر من
که بدین زودی از خاطر من پا نشود
دلم از طیبت پررَیبَتِ تو سخت گرفت
تا شکایت نکنم از تو دلم وا نشود
خواهی ار رفع کدورت شود از خاطر من
عذر خواهی بکن البّته وَاِلّا نشود
گرچه در دولت مشروطه زبان آزاد است
لیک رازِ رفقا باید افشا نشود
غزلی گفتم و کلکِ تو مرا رسوا کرد
گرچه هرگز هنری مردم رسوا نشود
اسمِ نان بردم و گفتی تو که نانِ دگران
همچو نانی که خورد حضرتِ والا نشود
محرمانه دو سه خط زیر غزل بنوشتم
گفتم این راز ز کلکِ تو هویدا نشود
سِرِّ من فاش نمودی تو و تقصیرِ تو نیست
شاعری شاعر از این خوب تر اصلا نشود
من جوابِ تو به آیینِ ادب خواهم داد
تا میانِ من و تو معرکه بر پا نشود
تو هنرمندی و من نیز ز اهل هنرم
در میانِ دو هنرمند مُعادا نشود
تو کسی هستی کاندر هنر و فصل و کمال
یک نفر چون تو در این دنیا پیدا نشود
شاهدِ علم و ادب چون به سرای تو رسید
گفت جایی به جهان خوشتر از اینجا نشود
هر که بیتی دو به هم کرد و کلامی دو نوشت
با تو در عرضِ ادب همسر و همتا نشود
نه مَلِک گردد هر کس که به کف داشت قلم
با یکی جِقّهٔ چوبینه کسی شا نشود
نشود سینۀ تو تنگ ز گفتارِ عدو
سیل هرگز سببِ تنگیِ دنیا نشود
غم مخور گر نبود کارِ جهانت به مُراد
کارِ دنیا به مُراد دلِ دانا نشود
رفت مطلب ز میان ، صحبت ما از نان بود
غیر از این صحبت در مملکتِ ما نشود
نان نمی گویم خوبست ولی بد هم نیست
همه خواهیم که بهتر شود امّا نشود
ای که بودی دو سه مه پیش در این ملک خراب
نان نبود آنچه تو می خوردی حاشا نشود
نان از این تُردتر و خوب تر و شیرین تر
نان سنگک که دگر پشمک و حلوا نشود
این که طَیبت بُوَد امّا به حقیقت امروز
زحمت خواجۀ ما باید اِخفا نشود
باز ما شاکر و ممنونیم از شخصِ وزیر
کرد کاری که برای نان بَلوا نشود
شاه اگر محتکری چند به دار آویزد
کارِ ارزاق بدین سختی گویا نشود
ور ز نانواها یک تن به تنور اندازد
دمِ نانوایی این شورش و غوغا نشود
تا سیاست نبود در کار ، این کار درست
به خداوند تبارک و تعالی نشود
ما همین قدر ز ممتاز تمنّا داریم
غافل از گندم تا آخر جوزا نشود
بس کن ایرج سخن از نان وز جانان می گوی
کار این ملک فره یا بشود یا نشود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل از احساسات شاعر نسبت به دوست و اوضاع اجتماعی و سیاسی سخن میگوید. شاعر میگوید که دوستی با ملکا دیگر ممکن نیست و به خاطر یاد او غباری بر خاطرش نشسته است که به زودی از بین نمیرود. او از سختی دل و نارضایتی از روابط عاطفیاش شکایت میکند و بر این باور است که اگر کدورتها رفع شود، باید عذرخواهی لازم باشد.
شاعر به آزادی بیان در دوران مشروطه اشاره میکند اما بر اهمیت حفظ راز دوستها تأکید میکند. او همچنین به هنرمندی خود و دیگری اشاره کرده و میگوید که در میان دو هنرمند، درکی از هم بهتر پیدا نمیشود. در ادامه، به مسأله نان و معیشت نیز اشاره میکند و بیان میکند که شرایط اقتصادی مردم به خوبی پیش نمیرود.
شاعر در نهایت به امید تغییر در وضعیت زندگی مردم و سیاستهای حاکم اشاره میکند و میگوید که غافل از شرایط موجود، باید به موضوعاتی همچون نان و معاش فکر کرد. غزل در نهایت به مشکلات اجتماعی و ناامیدی از تغییر اوضاع میپردازد.
هوش مصنوعی: دوستی ما با تو دیگر ممکن نیست، حتی اگر روزی این دوستی شکل بگیرد، اما در حال حاضر این امکان وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در ذهن من اثری از تو نشسته است که به این زودی از یادم نمیرود.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر خلوص و زیبایی تو بسیار متأثر و پر از احساسات شده است. حالا اجازه نمیدهم که از تو شکایت کنم تا دلم شکسته نشود.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که کدورت و دلخوری من برطرف شود، باید از من عذرخواهی کنی وگرنه این اتفاق نخواهد افتاد.
هوش مصنوعی: با اینکه در زمان مشروطه مردم میتوانند آزادانه صحبت کنند، اما رازهای دوستان نباید فاش شود.
هوش مصنوعی: من شعری سرودم و زیبایی تو مرا آشکار کرد، هرچند که هیچ هنری نمیتواند مرا به چشم مردم مفتضح کند.
هوش مصنوعی: با ذکر نام نان، تو گفتی که نان دیگران مانند نانی که حضرت عالی میخوری، نیست و تفاوت دارد.
هوش مصنوعی: در خفا چند خطی از غزل را نوشتم و تصمیم گرفتم که این راز از دستان تو پنهان بماند.
هوش مصنوعی: راز من را تو آشکار کردی و این تقصیر تو نیست، زیرا شاعر هر چه خوبتر باشد، نمیتواند چیزی بهتر از این بگوید.
هوش مصنوعی: من به شیوهای محترمانه و با رعایت ادب به تو پاسخ خواهم داد تا بتوانیم در کمال آرامش با یکدیگر صحبت کنیم و مشکلی بینمان پیش نیاید.
هوش مصنوعی: تو هنرمند هستی و من هم از اهل هنر، بنابراین میان دو هنرمند، هیچ چیزی نمیتواند به سادگی مورد رد و بدل قرار گیرد.
هوش مصنوعی: تو فردی هستی که در مهارت، ارزش و کمال به گونهای درخشان هستی که هیچ کس دیگری مانند تو در این دنیا وجود ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی علم و ادب به خانه تو آمد، گفت که هیچ مکان خوشتری در دنیا از اینجا وجود ندارد.
هوش مصنوعی: هرکس که شعری بسازد یا جملهای بنویسد، نمیتواند به پای تو از نظر احترام و ارادت برسد.
هوش مصنوعی: هر کسی که قلم در دست دارد، به معنای واقعی شاه یا صاحب قدرت نمیشود، بلکه کسی که تنها یک تکه چوب در دست دارد، نمیتواند به مقام و جایگاه خاصی برسد.
هوش مصنوعی: دل تو نباید به خاطر سخنان دشمن تنگ باشد، زیرا مشکلات دنیا هرگز به خاطر این موضوع محدود نمیشود.
هوش مصنوعی: نگران نباش اگر در دنیا آنچه میخواهی محقق نشود؛ زیرا دلِ آگاه و دانا به خواستههای دنیایی وابسته نیست.
هوش مصنوعی: بحث ما درباره نان بود، اما موضوعات دیگری در کشور ما مطرح نمیشود.
هوش مصنوعی: من نمیگویم نان چیز خوبی است، اما بد هم نیست. همه ما میخواهیم که وضعیت بهتر شود، اما این اتفاق نمیافتد.
هوش مصنوعی: ای کسی که چند ماه پیش در این سرزمین ویران، خوردن نان برایت میسر نبود، به خدا قسم که هیچگاه مانند آنچه تو میخوری، نخواهد شد.
هوش مصنوعی: نان سنگک بهترین و خوشمزهترین نانی است که وجود دارد و هیچ چیز دیگری مثل پشمک و حلوا نمیتواند به اندازه آن لذیذ باشد.
هوش مصنوعی: اگرچه امروز رفتار تو خوب است، اما در واقع زحمتی که ما کشیدهایم نباید پنهان بماند.
هوش مصنوعی: ما بار دیگر از وزیر سپاسگزار و قدردان هستیم به خاطر اقداماتی که انجام داده تا مسئله نان به تنش و مشکلاتی تبدیل نشود.
هوش مصنوعی: اگر شاه چند نفر محتکر را به دار آویزد، باز هم به نظر میرسد که مشکلات مربوط به تأمین مواد غذایی حل نخواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر یکی از نانواها کسی را به درون تنور بیندازد، دیگر در آن نانوایی خبری از آرامش و سکوت نخواهد بود و همه جا پر از آشفتگی و هیاهو میشود.
هوش مصنوعی: تا زمانی که سیاست در کار نباشد، این کار به درستی و به خواست خداوند انجام نمیشود.
هوش مصنوعی: ما فقط همین اندازه از آرزوی برتر داریم، بیخبر از اینکه تا پایان بهار، برکت و فراوانی میسر نمیشود.
هوش مصنوعی: ایرج، دیگر در مورد نان و محبوبت صحبت نکن، زیرا حالا کار این سرزمین به حالتی خواهد بود که یا به فرجامی نیکو میرسد یا نمیرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صنما بی تو دلم هیچ شکیبا نشود
و گر امروز شکیبا شد فردا نشود
یکدل و یکتا خواهم که بوی جمله مرا
و آنکه او چون تو بود، یکدل و یکتا نشود
تجربت کردم و دانا شدم از کار تومن
[...]
راه مقصود طی از آبله پا نشود
گره از رشته به دندان گهر وا نشود
محفل آرای سخن را طرفی در کارست
طوطی از آینه بی واسطه گویا نشود
عشرت روی زمین در گره دلتنگی است
[...]
سازوبرگ طرب از ساغر و مینا نشود
شاهدی تا نبود عیش مهیا نشود
بیتو از سیل سرشکی که به مژگان دارم
نیست در عهد من آنشهر که صحرا نشود
بسکه از جوش دلم اشگ بخود مینالد
[...]
هر بتی قبله نمای دل دانا نشود
طوطی عقل ز هر آینه گویا نشود
عاشق از جلوهٔ معشوق نمایان گردد
سرو تا سر نکشد فاخته پیدا نشود
بر در دل چه زنی حلقه که این قفل گران
[...]
عاشق آنست که در هجر شکیبا نشود
گر شکیبد بشبی باز بفردا نشود
گو بگردن ننهد سلسله زلف بتان
هر که او خواهد دیوانه و شیدا نشود
دیدمش خرقه و دستار بمیخانه گرو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.