گنجور

 
ایرج میرزا

پیرم و آرزویِ وصلِ جوانان دارم

خانه ویران بود و حسرتِ مهمان دارم

عشق باقی به سر و مویِ سر از غصّه سپید

زیرِ خاکسترِ خود آتشِ پنهان دارم

کاش قیدِ پسران خواستمی پیش از وقت

من که اصرار به آزادیِ نسوان دارم

آفتِ جان کسان عشق بود یا پیری

چه کنم من که هم این دارم و هم آن دارم

همچو آن آهنِ از کوره برون آمده ام

که به سر پُتک و به زیر تنه سِندان دارم

نیست یک لحظه که از یادِ تو فارغ باشم

گرچه پیرم من و در حافظه نقصان دارم

عقل با حافظه در مرتبۀ قدر یکیست

لیک من حیرت ازین عادتِ انسان دارم

گرچه کس دم نزند هیچ ز بی عقلیِ خویش

از چه با ناز دهد شرح که نسیان دارم

جرم از غیر و عقوبت متوجّه بر من

حالِ سبّابۀ اشخاصِ پشیمان دارم

شعرِ بد گفتن و نسبت به رفیقان دادن

یادگاریست که از مردمِ طهران دارم

همه یارانِ خراسانِ من اهلند و ادیب

بی سبب نیست به سر عشقِ خراسان دارم

هر یکی از شعرا تابعِ یک شیطانیست

من درین مغزِ برآشفته دو شیطان دارم