دیدم و گفتم نادیدهاش انگار کنم
دل سودا زده نگذاشت که این کار کنم
غیر معقول بود منکرِ محسوس شدن
من از این یاوه سُراییها بسیار کنم
با پسر مشدیی افتاده سر و کار مرا
که بنتوانم ازو ترک سر و کار کنم
تا مگر روزی از خانه به بازار آید
صبح تا اوّل شب خانه به بازار کنم
بینم از دور و مرا رعشه بر اندام افتد
تکیه از سستی اعصاب به دیوار کنم
اندر آن حال گر انگشت مرا قطع کنند
خبرم نیست که آخی ز دلِ زار کنم
ور سگ هار به من حمله کند در آن حال
قدرتم نی که هزیمت ز سگ هار کنم
ور ذنوبم همه بخشند به یک استعفار
نیست قدرت به زبانم کِاستعفار کنم
کشفِ اسرارِ مرا خواهد اگر غمّازی
بیگمان پیشش کشفِ همه اسرار کنم
الغرض سخت گرفتارم و مینتوانم
تاش بر خویش کم و بیش گفتار کنم
نبود شاعر و شاعر طلب و شعرشناس
که سرش گرم و دلش نرم به اشعار کنم
نه منجم که نهم شرم و حیا را به کنار
پیش خورشید رخش صحبت اقمار کنم
کیمیا گر نبود کز پی مشغولی او
صحبت از شمس و قمر ، ثابت و سیّار کنم
مشدی و قلدر و غدّارْست این تازه حریف
من چه با مشدی و با قلدر و غدّار کنم
اینقدر هست که گاهی روم از دنبالش
سیر و نظّاره بر آن قامت و رفتار کنم
گویم آهسته که قربان تو گردد جانم
تا بگوید که چه می گفتی، انکار کنم
چه کنم چاره جز انکار در آن موقع نیست
به آژان گوید اگر بیشتر اصرار کنم
گر برآشوبد و کوبد لگدی بر شکمم
چه کنم درد دل خود به که اظهار کنم؟
ور زند سیلی و از سر کلهم پرت شود
خویش را در سر کو سخرهٔ نُظّار کنم
ور برد دست به شِشلول و به من حمله کند
زهره در بازم و زَهراب به شلوار کنم
شرح این واقعه را گر به جراید ببرند
شُهره خود را به سَفَه در همه اقطار کنم
گر رئیس الوزرا بشنود این قصّۀ من
بعد با او به چه رو باید دیدار کنم؟
ور یکی از وزرا بیند و لبخند زند
این تعنّت به چسان بر خود هموار کنم
مر مرا منصب و ادرارْست از دولت و من
بایدم قطع ید از منصب و ادرار کنم
من از ابناء ملوکم، نتوانم که سلوک
با پسر مشدیِ ولگردِ ولنگار کنم
حضرت والا گویند و نویسند مرا
حفظِ این مرتبه را باید بسیار کنم
مر مرا اهل هنر ز اهلِ ادب میدانند
خویش را در نظرِ اهل ادب خوار کنم؟
نسب از دودهٔ قاجار برم، میباید
فکر خوشرویی از دودهٔ قاجار کنم
پسر شاه سزاوارِ من و عشق منست
نه سزاوار بود تَرکِ سزاوار کنم
خانۀ او را تا خانۀ من راه بسیست
فکر همسایۀ دیوار به دیوار کنم
من که اهل قلم و دفتر و نردم، ز چه روی
آشتی با پسری مشدی و بی عار کنم؟
او همه رامش در خانۀ خَمّار کند
من چسان رامش در خانۀ خَمّار کنم
روی سکّوی فلان کافه خورم با او چای
در دکانِ چلویی با او ناهار کنم
لاس با زنها در کوچه و بازار زنم
نَقل خود نُقلِ سر کوچه و بازار کنم
دمِ هر معرکهای رحلِ اقامت فکنم
سیرِ قوچ و کَرَک و خرس و بز و مار کنم
چپق و کیسه نهم جیب و چپقکش گردم
ترک این عادت دیرینه به سیگار کنم
گرچه در پنج زبان افصحِ ناسم دانند
به علی من کَرِتَم شیوۀ گفتار کنم
نشده پشت لبش سبز، بدان جفتِ سبیل
گویم و در قَسَم کذبِ خود اصرار کنم
آبرو را بگذارم سرِ این پارۀ دل
بهر لختی جِگرک سفره قلمکار کنم
عاشقی کار سری نیست که سامان خواهد
من سر و سامان چون در سر این کار کنم؟
با چنین مشدی آمیزشِ من عار منست
من همه دعویِ أَلنّار وَ لَاالعار کنم
عاشق بچّهٔ مردم شدن اصلا چه ضرور؟
من چرا بی سببی خود را آزار کنم
چشمِ او باشد اگر نرگسِ شهلا گو باش
من ز تیمار چرا خود را بیمار کنم؟
او اگر دارد موی سیه و روی سفید
من چرا روز خود از غصه شبِ تار کنم
این همه روده درازی شد و شاه اندازی
بایَدَم فکرِ پسر مشدیِ طَرّار کنم
عشق شیریست قوی پنجه و خونخوار و خطاست
پنجه با شیر قوی پنجه و خونخوار کنم
کار دشوار بود، لیک مرا میباید
حیلتی از پی آسانیِ دشوار کنم
گر گشاید گره از کار به جادوی و به سِحر
سالها خدمتِ جادوگر و سَحار کنم
او نه یاریست کز او صرفنظر بتوان کرد
من نه آن مار که بیم از سخط غار کنم
خواهم ار کار بگردد به مراد دل من
به مراد دل او باید رفتار کنم
مشدی من خر کِی دارد رهوار و مراست
که روم فکر خری مشدی و رهوار کنم
از برای خَرم از مخمل و قالیِ فی الفور
تُشَک و پالان آماده و طیّار کنم
از سپید و سیه و زرد و بنفش و قرمز
به گُل و گردن او مهرهٔ بسیار کنم
دُم و یالش را از بهر قشنگی دو سه بار
به حنا گیرم و گلناریِ گلنار کنم
عصرها باید تغییر دهم شکل و لباس
خویش را همزی با آن بتِ عیّار کنم
کُله پوست نهم کَلّهٔ سر مشدیوار
از قَصَب، شال و ز ابریشم، دستار کنم
مَلِکی پوشم از آن ملکیهای صحیح
پیشِ مشدیها خود را پر و پادار کنم
گیرم از مرجان تسبیح درازی در دست
بند و منگوله ز ابریشم زر تار کنم
یک عبای نو بوشهری اعلا بر دوش
آستر تافته یا مخملِ گلدار کنم
کیسه را پر کنم از اشرافی و اَمپِریال
جای زر خاک به دامان طلبکار کنم
چو رود یار همه عصر سویِ قصر مَلِک
من هم البته همه عصر همین کار کنم
روم آنجا ولی از راه نه، از بیراهه
کار را باید پوشیده ز انظار کنم
چون رسیدم خر خود پیش خر او بندم
خود به تقریبی جا در بر آن یار کنم
روز اول طرف او نکنم هیچ نگاه
من همه کار به اسلوب و به هنجار کنم
پای روی پا انداخته با صوتِ جَلی
قهوهچی را به بر خویشتن احضار کنم
شربت و بستنی و قهوه و چایی خواهم
گرچه بی میل بُوَم خواهش هر چار کنم
یک دو روزی نکنم هیچ تعارف با او
ور کنم مختصر و سرد و سبکبار کنم
وقت برخاستن از جیب کشم کیسه برون
هر چه اندر ته کیسهست نگونسار کنم
اشرفی ها را بر دیدۀ او بشمارم
بعد یک مبلغ بر قهوهچی ایثار کنم
من نپرسم که چه دادی و چه قیمت خواهی
جای صرف دو دِرَم بذل دو دینار کنم
خر به زیر آرم و بنشینم و آیم سوی شهر
یک دو روز این عمل خود را تکرار کنم
تا پسر مشدی ما بر سر گفتار آید
طرح یک مکری چون مردم مکار کنم
روزی افسار الاغم را بندم به درخت
گرهش سستتر از عهد سپهدار کنم
خر من برکشد افسار و جَهَد بر خر او
محشر خر که شنیدی تو پدیدار کنم
دو خر افتند به هم بنده میانجی گردم
کار میر آخور و اقدام جلودار کنم
خر خود را لگدی چند زنم بر پک و پوز
به خر او چو رسم نازش و تیمار کنم
عاقبت کار چو تنها نرود از پیشم
صاحب آن خر دیگر را اِخبار کنم
به همین شیوه میان خود و آن خوب پسر
پایۀ صحبت و الفت را سُتوار کنم
گر بپرسد ز من آن شوخ که این خر خرِ تست
پیشکش گویم و در بردنش اصرار کنم
بعد از آن چای چو آرند نهم خدمتِ او
عرضِ خدمت را شایسته و سرشار کنم
پشت چایی چپقی چند به نافش بندم
هم در آن لحظه منش واقف اسرار کنم
کم کم این دوستی از قصر کشد تا خانه
خانه را از رخ او غیرتِ فرخار کنم
از قضا گر خر او لنگ شد و بارش ماند
خر بدو بخشم تا بارش را بار کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و احساسات پیچیدهی یک فرد نسبت به پسر مشدی است. شاعر در ابتدا میگوید که نمیتواند به راحتی احساساتش را نادیده بگیرد و با وجود مشکلات، به عشق خودش ادامه میدهد. او به بحرانهای عاطفی و اجتماعی اشاره میکند و از عواقب قرار گرفتن در چنین رابطهای میترسد. در این مسیر، شاعر به دلایل اجتماعی و سیاسی که نامناسب بودن این عشق را تقویت میکند، اشاره میکند و سعی دارد با هوش و زیرکی به آرامی به این عشق نزدیک شود.
شاعر تلاش میکند تا از وضعیت خود در جامعه محافظت کند و در عین حال نیازهای قلبی خود را برآورده سازد. او به ایجاد ارتباط و دوستی با پسر مشدی فکر میکند، با اینکه از موانع و چالشها آگاه است. در نهایت، شاعر تصمیم میگیرد که با ترفند و حیله، وضعیت خود را در این رابطه بهتر کند و عشقش را به شکلی کمخطر دنبال نماید. این شعر در دل خود تضادهای عشق و مسئولیتها را نشان میدهد و به زیبایی زوایای مختلف این احساسات را بررسی میکند.
هوش مصنوعی: دیدم و خواستم فراموشش کنم، اما دلم که پر از عشق و دلتنگی بود، نگذاشت این کار را بکنم.
هوش مصنوعی: این منطق وجود ندارد که من به وجود خودم که قابل درک است، شک کنم به خاطر این سخنان بیپایه و اساس.
هوش مصنوعی: من با پسری از مشهد درگیر شدهام که نمیتوانم از او دست بکشم.
هوش مصنوعی: تا روزی که او از خانه به بازار برود، من صبح تا شب خانه را به بازار تبدیل میکنم.
هوش مصنوعی: از دور چیزی را میبینم که باعث میشود بدنم بلرزد. برای اینکه از سستی اعصابم جلوگیری کنم، به دیوار تکیه میزنم.
هوش مصنوعی: در آن وضعیت اگر انگشت من را هم قطع کنند، از درد و اندوهم خبر ندارم و صدایی از من درنمیآید.
هوش مصنوعی: اگر سگی درنده به من حمله کند، در آن لحظه قدرتی ندارم که بتوانم از پسِ آن برآیم و فرار کنم.
هوش مصنوعی: اگر همه گناهانم با یک طلب بخشش بخشیده شوند، قدرت بیان آن کلمات را ندارم که از دل بخواهم بخشیده شوم.
هوش مصنوعی: اگر کسی به غمزدهای دربارهی حال و هوا و درون من بگوید، مطمئناً میتوانم همهی رازهایم را برای او فاش کنم.
هوش مصنوعی: من در وضعیتی سخت و دشوار به سر میبرم و نمیتوانم با خودم به درستی صحبت کنم یا احساساتم را بیان کنم.
هوش مصنوعی: شاعری پیدا نمیشود که به شعر علاقهمند باشد و عشق و احساسش به شعر، او را شاد و درگیر کند.
هوش مصنوعی: نه منجم هستم که با شرم و حیا کنار بروم و در برابر نور خورشید، صحبت از زیباییها و روشناییهای دیگر کنم.
هوش مصنوعی: اگر کیمیاگری نبود که به خاطر سرگرمی خود، درباره خورشید و ماه و سیارات ثابت و سیار صحبت کند، من هم نمیتوانستم به این موضوعات بپردازم.
هوش مصنوعی: این فرد جدیدی که با آن روبرو شدم، خیلی قوی و نیرومند است. نمیدانم چطور با او مواجه شوم و چه کار کنم.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات آنقدر مجذوبش میشوم که به دنبالش میروم و ساعتها به تماشای قامت و حرکاتش مینشینم.
هوش مصنوعی: با آرامش میگویم که جانم فدای تو شود تا بپرسم چه میگفتی و سپس انکار کنم.
هوش مصنوعی: چارهای جز این ندارم که در آن موقع انکار کنم. اگر بیشتر از این اصرار کنم، باید به آژان بگویم.
هوش مصنوعی: اگر کسی به من آسیب بزند و بر شکمم لگدی بزند، چه کار میتوانم بکنم؟ دل دردها و احساسات خود را به چه کسی بگویم؟
هوش مصنوعی: اگر طوفان و سیل بیفتد و من از بلندی به پایین بیفتم، از خودم در آن وضعیت یک نمایش برای تماشاگران میسازم.
هوش مصنوعی: اگر کسی با دستانش به من حمله کند، بر من عیبی نخواهد بود و من با شجاعت میایستم و در مقابلش مقاوم میشوم.
هوش مصنوعی: اگر ماجرای این حادثه را در روزنامه ها منتشر کنند، نام خود را در هر جایی به نادانی و سادگی معروف میکنم.
هوش مصنوعی: اگر نخستوزیر این داستان من را بشنود، بعد چطور میتوانم با او ملاقات کنم؟
هوش مصنوعی: اگر یکی از وزرا مرا ببیند و لبخند بزند، این کنایه را چگونه بر خودم سهل بگیرم؟
هوش مصنوعی: من از قدرت و مقام به اندازهای بینیاز هستم که باید دستم را از آنها کوتاه کنم و به طور کامل از این مقامها کنارهگیری کنم.
هوش مصنوعی: من از خانوادهی پادشاهان هستم و نمیتوانم با پسری که بیتوجه و سرگردان است رابطهی خوبی برقرار کنم.
هوش مصنوعی: این به این معناست که شخصیت محترم و بزرگوار، به من میگوید که برای حفظ این جایگاه و مقام خود، باید تلاش و کوشش زیادی داشته باشم.
هوش مصنوعی: من را هنرمندان به عنوان فردی از اهل ادب میشناسند، اما آیا باید خودم را در نظر اهل ادب خوار کنم؟
هوش مصنوعی: از آنجا که من به نسل قاجار تعلق دارم، باید به زیبا رو بودن و خوشرویی از آن نسل اهمیت بدهم.
هوش مصنوعی: پسر شاه شایسته من و عشق من است و لایق نیست که من او را رها کنم.
هوش مصنوعی: بین خانهی او و خانهی من فاصله زیادی وجود دارد، اما میخواهم به فکر همسایهای باشم که دیوار به دیوار من است.
هوش مصنوعی: من که نویسنده و اهل علم هستم، چرا باید با پسری کمارزش و بیشرم ارتباط برقرار کنم؟
هوش مصنوعی: او همه دلخوشیهایش را در میخانه به دست میآورد، اما من چگونه میتوانم دلخوشیهایم را در چنین مکانی پیدا کنم؟
هوش مصنوعی: در کافهای نشستهام و با او چای مینوشم، سپس در رستورانی ناهار میخوریم.
هوش مصنوعی: من با زنان در کوچه و بازار به رفتار و گفتوگو مشغول میشوم و حرفها و داستانهای خود را به زبان میآورم، تا همه از آن مطلع شوند و دربارهاش صحبت کنند.
هوش مصنوعی: در هر جمع و معرکهای حضور مییابم و همچون یک گردنده در دنیای وحشی، از جانوران مختلفی مانند قوچ، کَره، خرس، بز و مار عبور میکنم.
هوش مصنوعی: میخواهم چپق و کیسهام را در جیب بگذارم و به سیگار کشیدن روی بیاورم و از این عادت قدیمی خودم دست بکشم.
هوش مصنوعی: اگرچه در پنج زبان به عنوان کسی که به خوبی سخن میگوید علی را میشناسند، اما من به خاطر سمت و جایگاهش، روش گفتارم را تغییر میدهم.
هوش مصنوعی: اگر سبزهای پشت لبش روییده نشده، میگویم همانطور که سبیلش جفت و کنار هم است و به دروغهای خودم هم اصرار میکنم.
هوش مصنوعی: من میخواهم آبرویم را فدای عشق و دلشکستگیام کنم تا بتوانم برای یک لحظه هم که شده، در زندگیام تغییر و زیباسازی ایجاد کنم.
هوش مصنوعی: عاشقی یک کار پنهانی و بینظمی است که نمیتوان برای آن نظم و ترتیبی درست کرد. من وقتی درگیر این عشق هستم، نمیتوانم به سامان و آرامش برسم.
هوش مصنوعی: دوستی و همراهی با شخصی که نادرست و بیشرم است، برای من شرمآور است. من فقط ادعای آتش و عذاب را دارم و نه شرم و ننگ.
هوش مصنوعی: عاشق شدن و عاشق بچهی دیگران بودن، اصلاً چه نیازی دارد؟ چرا باید بدون هیچ دلیلی خودم را اذیت کنم؟
هوش مصنوعی: اگر چشم او شبیه نرگسهای زیبا و خاص باشد، چرا باید خودم را به خاطر دلمشغولیهایش بیمار کنم؟
هوش مصنوعی: اگر او موی سیاهی و چهره سفیدی دارد، چرا من باید روز خود را از اندوه شب تاریک بسازم؟
هوش مصنوعی: چقدر الکی حرف زدم و خودم را مهم جلوه دادم! الان باید به فکر این باشم که چه طور پسر مشدی طرار را راضی کنم.
هوش مصنوعی: عشق مانند شیری قوی و خطرناک است، و اگر بخواهم با این شیر قوی و خونخوار درگیر شوم، اشتباه بزرگی کردهام.
هوش مصنوعی: کار سختی وجود دارد، اما من باید راهی برای آسان کردن این کار دشوار پیدا کنم.
هوش مصنوعی: اگر مشکل و مسئلهای برطرف شود به کمک جادو و سحر، سالها در خدمت جادوگر و سحرگر خواهم بود.
هوش مصنوعی: او دوستانی ندارد که بتوان از آنها چشمپوشی کرد و من هم آنقدر ضعیف نیستم که از خشم و غضب او بترسم.
هوش مصنوعی: اگر میخواهم کارهایم بر وفق مراد من پیش برود، باید به خواستهها و آرزوهای او نیز توجه کنم و مطابق با دلخواه او عمل نمایم.
هوش مصنوعی: من، مشدی، نسبت به بدن و رفتار خودم به یاد میآورم که چطور باید آرام و با وقار باشم. اما به جای آن، غرق در افکار و نگرانیها میشوم و اجازه میدهم زندگیم نامرتب و آشفته شود.
هوش مصنوعی: برای شادی و خرمی، من از مخمل و فرش فوری، زین و پالانی آماده میسازم و پرواز میکنم.
هوش مصنوعی: میخواستم با رنگهای مختلف مثل سفید، سیاه، زرد، بنفش و قرمز برای گل و گردن او زینتهای زیادی بیافرینم.
هوش مصنوعی: من برای زیبایی، دو یا سه بار دُم و یالش را رنگ میزنم و به شکلی زیبا و جذاب درمیآورم.
هوش مصنوعی: در عصرها باید الگو و ظاهر خود را تغییر دهم تا با آن معشوق فریبنده هماهنگ شوم.
هوش مصنوعی: من میخواهم که از پوست نازک و لطیف، کلاهی برای خود بسازم، همانطور که مشدیها با هنر و دقت کار میکنند. سپس با استفاده از شال و پارچه ابریشمی، دستاری زیبا و شیک برای خود تهیه کنم.
هوش مصنوعی: من از آن سلطنتها و ریاستهای راستین فاصله میگیرم و سعی میکنم خود را در برابر مشکلات و موانع زندگی مقاوم و پایدار نگهدارم.
هوش مصنوعی: فرض کن که تسبیحی بلند از مرجان در دستم دارم و منگولهای از ابریشم طلایی به آن وصل کردهام.
هوش مصنوعی: میخواهم یک عبای نو و باکیفیت بوشهری روی دوش خود بیندازم که آستر آن از پارچهای تافته یا مخمل گلدار باشد.
هوش مصنوعی: میخواهم کیسهام را از ثروت و مقام پر کنم و به جای اینکه خاک دامن گیرم، به طلبکاران چیزی بدهم.
هوش مصنوعی: وقتی که محبوبم به سوی کاخ پادشاه میرود، من هم تمام روز همین کار را میکنم.
هوش مصنوعی: به آن مکان میروم، اما نه از راه معمولی. باید از مسیرهای نامعلوم عبور کنم تا کارم را از دید دیگران پنهان کنم.
هوش مصنوعی: زمانی که به نزد او برسم، میتوانم وسایل و ابزار خود را در کنار او قرار دهم و خود را به شکلی با او نزدیک کنم تا به محبوبم، توجهی نشان دهم.
هوش مصنوعی: در ابتدای کار، به او هیچ توجهی نمیکنم و تمام فعالیتهایم را بر اساس روشها و اصول مشخص انجام میدهم.
هوش مصنوعی: روی یک پا نشستهام و با صدای بلندی قهوهچی را به سمت خودم فرا میخوانم.
هوش مصنوعی: میخواهم نوشیدنیها و دسرهایی مانند شربت، بستنی، قهوه و چای را تجربه کنم، حتی اگر به آنها علاقهمند نباشم، اما باز هم برای هر چهار گزینه درخواست میکنم.
هوش مصنوعی: مدتی نمیخواهم با او هیچگونه تعارفی داشته باشم و اگر هم کاری کنم، بهصورت ساده و بیتکلف انجام میدهم.
هوش مصنوعی: زمانی که برای برخاستن آماده میشوم، از جیبم کیسهای بیرون میآورم و هر آنچه که در ته کیسه است، به سمت پایین میریزم.
هوش مصنوعی: من اشرفیها را در نظر او میشمارم و بعد از آن مقداری از آنها را به قهوهچی میبخشم.
هوش مصنوعی: من از تو نمیپرسم که چه چیزی به من دادی و به چه قیمتی، فقط برای صرف نظر کردن از دو درهمی که دارم، دو دینار میدهم.
هوش مصنوعی: من میخواهم که خر را به زیر اندازم و بنشینم و به سوی شهر بروم. این کار را یک یا دو روز تکرار کنم.
هوش مصنوعی: اگر پسر مشدی ما بخواهد درباره یک موضوع صحبت کند، من هم نقشهای چنان میریزم که مانند انسانهای فریبنده عمل کنم.
هوش مصنوعی: روزی افسار الاغم را به درختی میبندم و قیدش را به گونهای نرم و سست قرار میدهم که به راحتی بتواند آزاد شود.
هوش مصنوعی: من را بر مرکب خود بکش، و من بر مرکب تو ستمها را به نمایش میگذارم، آیا تو از آنچه که میشنوی آگاه هستی؟
هوش مصنوعی: دو خر که به هم برخورد کردهاند، من به عنوان میانجی وارد عمل میشوم تا مشکلات آخور و رهبری را حل کنم.
هوش مصنوعی: میخواهم چند لگد به خر خود بزنم تا ببینم او را چقدر ناز و نوازش میکنم.
هوش مصنوعی: آخر کار وقتی که کار به تنهایی پیش نمیرود، دیگران را از موضوع مطلع خواهم کرد تا از آن آگاه شوند.
هوش مصنوعی: من به همین روش میخواهم که بین خودم و آن پسر خوب، پایهای برای گفتگو و دوستی بسازم.
هوش مصنوعی: اگر آن دلربا از من بپرسد که این خواب سنگین و سنگیندلانه تو چیست، با کمال میل تقدیمش میکنم و اصرار دارم که آن را بگیرد.
هوش مصنوعی: بعد از آن که چای بیاورند، من هم از روی ادب و احترام، خدمت او را به بهترین شکل ممکن انجام میدهم و ارزشش را نشان میدهم.
هوش مصنوعی: در لحظهای که مشغول نوشیدن چای هستم، به فکر این میافتم که چند چپق به کمرش ببندم و در عین حال به رازهای درونیاش آگاه شوم.
هوش مصنوعی: به آرامی این دوستی از قصر به خانه منتقل میشود تا برای حفظ وقار و غیرت خود، فضای خانه را از حضور او خالی کنم.
هوش مصنوعی: اگر شانس بد باعث شود که الاغ لنگ شود و بارش جا بماند، من الاغ را به او میدهم تا بارش را حمل کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه نگاری که دل و جان به غمش یارکنم
عشق او هرچه کند حکم به آن کار کنم
روز من چون شود از گردش گردون شب تار
از فروغ رخ او شمع شب تار کنم
نه رفیقی که ز اخلاق پسندیده او
[...]
در دشمن زنم و دوستی اظهار کنم
دست دل گیرم و دریوزه دیدار کنم
ناله نغمه سرایان چمن بی اثر است
روشی وام ز مرغان گرفتار کنم
رشته را این صنمان حبل متین می سازند
[...]
کی بود دل ز می وصل تو سرشار کنم
غصه را خون کنم و در دل اغیار کنم
طفل مکتب شوم و پیش ادیب نگهت
سبق شکوة هجران تو تکرار کنم
ته بته گریة خون گشته که در دل گر هست
[...]
وقت آن شد که دگر سر حق اظهار کنم
خرقه و سبحه بدل بابت وز نار کنم
راز عشقش که پس پرده دل هست نهان
با دف و چنگ عیان بر سربازار کنم
صوفیان را ز می صاف چشانم قدحی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.