گنجور

 
ایرج میرزا

خواب دیدم که خدا بال و پری داده مرا

در هوا قوّت سیر و سفری داده مرا

همچو شاهین به هوا جلوه‌کنان می‌گذرم

تیزرو بالی و تازنده پری داده مرا

هر کجا قصد کنم می‌رسم آنجا فی‌الفور

گویی از برق، طبیعت اثری داده مرا

نه تلگراف به گردم برسد نه تلفن

که خدا سرعت سیر دگری داده مرا

همه با چشم تحیّر نگرانند به من

بال و پر زیب و فر معتبری داده مرا

آنچنان بود که پنداشتم از این پر و بال

آسمان سلطنت مختصری داده مرا

جستم از خواب در اندیشه که تعبیرش چیست

از چه حق قوّهٔ فوق‌البشری داده مرا

من که در هیچ زمین تخم نیفشاندم پار

تا کنم فرض که اینک ثمری داده مرا

ده ندارم که بگویم بفزود آب قنات

زن ندارم که بگویم پسری داده مرا

مادرم زنده نباشد که بگویم شو کرد

باز حق در سر پیری پدری داده مرا

بندگی هیچ نکردم به خدا تا گویم

که به پاداش خدا گنج زری داده مرا

عاقبت دانش من راه به تعبیر نبرد

گرچه در هر فن ایزد گهری داده مرا

صبح دیدم که به سورانم و فرمانفرمای

اسب باتربیت باهنری داده مرا

والی مشرق کز خدمت او بار خدای

طبع از دریا زاینده‌تری داده مرا