محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
ای ز دل رفته که دی سوختی از ناز مرا
دارم اندیشه که عاشق نکنی باز مرا
کردهام خوی به هجران چه کنم ناز اگر
عشق طغیان کند و دارد از آن باز مرا
باطل سحر مگر ورد زبانم گردد
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
گر بهم میزدم امشب مژهٔ پر نم را
آب میبرد به یک چشم زدن عالم را
سوز دیرینهام از وصل نشد کم چه کنم
که اثر نیست درین داغ کهن مرهم را
آن پری چهره مگر دست بدارد از جور
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
روزگاری که رخت قبلهٔ جان بود مرا
روی دل تافته از هر دو جهان بود مرا
چند روزی که به سودای تو جان میدادم
حاصل از زندگی خویش همان بود مرا
یادباد آن که به خلوتگه وصلت شب و روز
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
مالک المک شوم چون ز جنون هامون را
در روش غاشیه بردوش نهم مجنون را
گر نه آیینهٔ روی تو برابر باشد
آه من تیره کند آینهٔ گردون را
گر تصرف نکند عشوهٔ خوبان در دل
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
گر به تکلیف لب جام به لب سوده تو را
که به آن شربت آلوده لب آلوده تو را
که به آن مایهٔ جهل این قدرت کرده دلیر
که ز اندیشهٔ دل بر حذر آسوده تو را
که دران نشئه تو را دست هوس سوده به گل
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
درهمی گرم غضب کرده نگاه که تو را
شعلهای آتشی افروخته آه که تو را
در پیت رخش که گرمست که غرق عرقی
عصمت افکنده در آتش به گناه که تو را
میرسی مظطرب از گر درهای یوسف حسن
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
سروی از یزد گذر کرد به کاشانهٔ ما
که ازو چون ارم آراسته شد خانهٔ ما
با دلی گرم نشاط آمد و از حرف نخست
گشت افسرده دل از سردی افسانهٔ ما
فتنه را سلسله جنبان نشد آن زلف که هیچ
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
نامسلمان پسری خون دلم خورد چو آب
که به مستی دل مرغان حرم کرده کباب
کار بر مرغ دلم در کف طفلی شده است
آن چنان تنگ که گلشن بودش چنگ عقاب
شاهد عشق حریفیست که گر یابد دست
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
نیست امروز شکست دلم از چشم پرآب
دایم این خانه خرابست ازین خانه خراب
رعشهٔ نخل وجودم نگذارد که به چشم
آشیان گرم کند طایر وحشی وش خواب
چو پر آشوب سواری که به شادی نرسید
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
بزم پر فتنه از آن طرز نگاهست امشب
فتنه در خانه آن چشم سیاهست امشب
دی گریبان رد حسن مه کنعانی بود
از صفا تابده پنجهٔ ماهست امشب
دوشم از عشق نهان هر گوهر راز که بود
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
دور بر بسترم از هجر تو رنجور انداخت
چشم زخم عجبی از تو مرا دورانداخت
من که سر خوش نشدم از می صد خمخانه
به یکی ساغرم آن نرگس مخمور انداخت
آن که در کشتن من دست اجل بست به چوب
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
داغ بر دست خود آن شوخ چو در صحبت سوخت
غیر در تاب شد و جان من از غیرت سوخت
صورت شمع رخش بر در و دیوار کشید
کلک نقاش دل خلق به این صورت سوخت
خواستم پیش رخش چهره بشویم به سرشک
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
این چه چوگان سر زلف و چه گوی ذقن است
این چه ترکانه قباپوشی و لطف بدن است
این چه ابروست که پیوسته اشارت فرماست
وین چه چشمست که با اهل نظر در سخنست
این چه خالست که قیمت شکن مشک ختاست
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
دوستم با تو به حدی که ز حد بیرونست
دشمنم نیز به نوعی که ز شرح افزون است
معنی دوستی از گفت و شنو مستغنی است
صورت دشمنی آن به که نگویم چونست
دامن عصمت گل چون دردا ز صحبت خار
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
گوی میدان محبت سر اهل نظر است
گرد این عرصه مگردید که سر در خطر است
سینهٔ تنگ پر از آه و تنگ پردهٔ راز
چون کنم آه که یک پرده و صد پرده در است
چو هنر سوز تو گه دود برآرد ز جهان
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
آهوی چشم بتان چشم تو را نخجیر است
چشم صید افکن تو آهوی آهو گیر است
کرده تیر نگهت را سبک آهنگ به جان
صف مژگان درازت که پر آن تیر است
رتبهٔ عشق رقیب از نگهش یافتهای
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
غمزه کز قوت حسنت دو کمان ساخته است
پیش تیرت دو دل امروز نشان ساخته است
در حضور تو و رسوای دگر غمزه مرا
از اشارات دو ابرو دو زبان ساخته است
هر نگاهت ز ره شعبده یک پیک نظر
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
حرف عشقت مگر امشب ز یکی سرزده است
که حیا این همه آتش به گلت در زده است
زده جام غضب آن غمزه مگر غمزدهای
طاق ابروی تو را گفته و ساغر زده است
شعلهٔ شمع جمالت شده برهم زده آه
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
گفتمش تیر تو خواهد به دل زار نشست
به فراست سخنی گفتم و بر کار نشست
صحبتی داشت که آمیخت بهم آتش و آب
دی که در بزم میان من و اغیار نشست
غیر کم حوصله را بار دل از پای نشاند
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
مدعی که آتش اعراض فروزندهٔ توست
مدعای دل او سوختن بندهٔ توست
گر کنی پرسش و بی جرم بود چون باشد
تهمت آلود گنه کاین همه شرمندهٔ توست
آن که افکنده به همت دو جهان را ز نظر
[...]