گنجور

 
محتشم کاشانی

دوستم با تو به حدی که ز حد بیرونست

دشمنم نیز به نوعی که ز شرح افزون است

معنی دوستی از گفت و شنو مستغنی است

صورت دشمنی آن به که نگویم چونست

دامن عصمت گل چون دردا ز صحبت خار

اشک بلبل نتوان گفت چرا گلگونست

پای خسرو اگر از دست طمع در گل نیست

کوه کن تا کمر از گریه چرا در خونست

وادی رشک مقامیست که از بوالعجبی

لیلی آنجا به صد آشفتگی مجنون است

دارد از دست رقیبان دلی از بیم دو نیم

سگ لیلی که ز حی پیک ره هامون است

بوالهوس راست ز خوبان طمع بوس و کنار

ورنه عاشق به همین گفت و شنو ممنون است

ترسم آخر کندت عاشق و مفتون رقیب

فلک این نوع که بر رغم من محزون است

محتشم بشنو و در عذر جفاها مشنو

سخن او که یک افسانه و صد افسونست