حرف عشقت مگر امشب ز یکی سرزده است
که حیا این همه آتش به گلت در زده است
زده جام غضب آن غمزه مگر غمزدهای
طاق ابروی تو را گفته و ساغر زده است
شعلهٔ شمع جمالت شده برهم زده آه
مرغ روح که به پیرامن آن پرزده است
خونت از غیرت اشک که به جوش است که باز
گل تبخاله ز شیرین رطبت سرزده است
میگذشتی وز میغ مژه خون میبارید
که به حیران شدهای چشم تو خنجر زده است
جیب جانش ز من اندر خطر است آن که چنین
دامن سعی به راه طلبت بر زده است
حاجبت کرده کمان زه مگر از کم حذری
داد جرات زدهای قصر تو را در زده است
خوش حریفیست که در وادی عشقت همه جا
خیمه با محتشم از لاف برابر زده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سبزه نو که ز گلزار رخت سر زده است
رقم نسخ گل از غالیه تر زده است
چون خط سبز تو یک حرف ندیدهست صبا
عمرها دفتر گل گر چه به هم برزده است
خط مشکین تو دودیست کز آتش برخاست
[...]
آتشی دردل من شمع رخت درزده است
که بهر مو زتنم درد دلی سر زده است
از پریشانیم ایشوخ چه پرسی که فراق
همچو رلف تو مرا کار بهم بر زده است
نامه شوق تو هر مرغ که آورده بمن
[...]
تا خط از لعل گهربار تو سر بر زده است
رشته آهی که سر از دل گوهر زده است
خال گستاخ تو چون لاله جگر سوخته ای است
که سراپرده خود بر لب کوثر زده است
روی او دیده گدازست وگرنه نگهم
[...]
موج هرجا، در جمعیتگوهر زده است
تب حرص استکه ازضعف به بستر زده است
غیر چشم طمع آیینهٔ محرومی نیست
حلقه بر هر دری، این قفل، مکرر زده است
محو گیرید خط و نقطهٔ این نسخهٔ وهم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.