مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
تا نگویی که مرا بی تو شکیبایی هست
یا دل غمزده را طاقت تنهایی هست
نی مپندار که از دوری روی تو مرا
راحت زندگی و لذت برنایی هست
مکن اندیشه که تا دور شدی از چشمم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
در جهان دل شده ای نیست که غمخوار تو نیست
هیچ دل نیست که او شیفته در کار تو نیست
در همه روی زمین زنده دلی نتوان یافت
که به جان مرده آن نرگس خونخوار تو نیست
تا به خوبی چو مه و مشتری آمد رویت
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
در چنین عشق مرا برگ تن آسانی نیست
کس بدین بیکسی و بی سروسامانی نیست
تا پریشانی زلف تو بدیده ست دلم
دل مانند دل من به پریشانی نیست
تا تو در راه دلم چاه زنخدان کندی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
تا سر زلف تو شوریده و سرکش باشد
کارمن چون سر زلف تو مشوش باشد
عشقت آن خواست که در راه تو تا جان دارم
بار عشق تو بر این جان بلاکش باشد
تا کمان تو بود ابرو و تیرت مژگان
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
نیست روزی که مرا از تو جفائی نرسد
وز غمت بر دل من تازه بلائی نرسد
نگذرد بر من دلسوخته روزی به غلط
که در آن روز مرا تازه جفائی نرسد
این زمان عیسی ایام توئی بهره چرا
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
دلبرا دوش در آن عیش منت یاد نبود
که دل بنده ز بند غمت آزاد نبود
اگر از صحبت من یاد نیاوردی هیچ
آخر ای سنگدل از عهد منت یاد نبود
شرم روی من و خشم آوری خلق مگیر
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
حبذا نزهت بادی که ز بغداد آید
خاصه کز مسکن آن حور پریزاد آید
بر ره باد ز شب تا به سحر منتظرم
تا که از جانب بغداد دگر باد آید
ای خوشا وقت سحر کز نفس باد صبا
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
آخر ای باغ امیدم گل شادی به برآر
آخرای ای صبح نویدم شب هجران به سر آر
جان شیدا شده را جام مفرح درده
دل سودا زده را شربتی از گلشکر آر
خبری خوش ده و این آتش دلها بنشان
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
یارب این واقعه کی بر دل من کرد گذر
که بزودی کند آن سنگدل آهنگ سفر
هرگز این قصه که خواندی و که کردی در گوش
هرگز این حال که گفتی و که کردی باور
ای فراموش شده بر دل تو عهد کهن
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
گر شبی بر لب شیرین تو فرمان بدهم
جان شیرین به سرت کز بن دندان بدهم
گر شود آب حیات لب تو روزی من
چه زیان باشد اگر هر به دمی جان بدهم
گر دهان تر کنم از چشمه نوش تو شبی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
مردمان گوش کنید انده تنهائی من
رحمت آرید دمی بر دل شیدائی من
پیش ازین داشتم آسوده دلی گوشه نشین
که شب و روز بدی مونس تنهائی من
چه دلی خرم و آراسته کاندر همه عمر
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
این چه ننگ است که بر روی چو ماه آوردی
وین چه رنگ است که از خط سیاه آوردی
دیرگه بود که از مشک رخت خالی داشت
لیکن این عنبر گلپوش به گاه آوردی
بر گل عارض تو مهر دلم خود بس نیست
[...]