گنجور

 
مجد همگر

تا نگویی که مرا بی تو شکیبایی هست

یا دل غمزده را طاقت تنهایی هست

نی مپندار که از دوری روی تو مرا

راحت زندگی و لذت برنایی هست

مکن اندیشه که تا دور شدی از چشمم

دیده را بی رخ زیبای تو بینایی هست

ناتوانم ز غمت تا که گمانی نبری

که مرا با غم هجر تو توانایی هست

دل و آرام و صبوری و شکیبایی نیست

غم و آشفتگی و محنت و شیدایی هست

خواندیم بی دل و رسوا و نگویم که نیم

هر چه گویی ز پریشانی و رسوایی هست

اندراین واقعه بر قول تو انکاری نیست

در من از عیب و هنر هر چه تو فرمایی هست

کس نگفته ست در آفاق که در عالم عشق

مثل من عاشق شوریده سودایی هست

کس نداده ست نشان از ختن و چین و چگل

که بتی چون تو به شیرینی و زیبایی هست

نشنیدیم که در باغ جهان شمشادی

راست چون قد لطیفت به دل آرایی هست

نتوان گفت که همچون پسر همگر نیز

طوطیئی در همه عالم به شکر خایی هست