گنجور

 
مجد همگر

در جهان دل شده ای نیست که غمخوار تو نیست

هیچ دل نیست که او شیفته در کار تو نیست

در همه روی زمین زنده دلی نتوان یافت

که به جان مرده آن نرگس خونخوار تو نیست

تا به خوبی چو مه و مشتری آمد رویت

کیست آنکو به دل و روح خریدار تو نیست

تا تو بر دست گرفتی ستم و خیره کشی

هیچکس نیست که در عشق گرفتار تو نیست

به جمال تو که دیدار ز من باز مگیر

که مرا طاقت نادیدن دیدار تونیست

یک مهی دولت گل گرچه به غایت تیز است

هم بدین رونق و این تیزی بازار تو نیست

سبزه پیرامن گل گرچه لطیف است ولیک

چون خط سبز تو بر روی چو گلنار تو نیست

نرگس و لاله به هم گرچه به غایت خوبند

هم بدان خوبی چشم تو و رخسار تو نیست

خال و زلف و لب تو مرد فریبند ولیک

کس به مرد افکنی طره طرار تو نیست

گر ترا سرو نهم نام روا نبود از آنک

سرو را شیوه و شیرنی رفتار تو نیست

ماه را با رخ خوب تو برابر نکنم

زانکه مه را شکر افشانی گفتار تو نیست