گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲

 

بی لبت در جگر تشنه لبان آب نماند

بی سر زلف تو در رشنه جانه ناب نماند

تا شمال رخت افتاد بخاطر ما را

به دو چشم نو که در دید: ما خواب نماند

بر سر زلف تو بگذشت شبی باد وزان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۱

 

روی زیبای تو هر بار که در چشم تر آید

خوبتر باشد از آن ماه که در آب نماید

گری را طرفه نباشد که ربایند خلایق

طرفه آن گوی زنخدان که دل خلق رباید

در به زنجیر ببندد همه وقت و عجب است این

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۱

 

رحمت آری و کنی چاره این درد نهانم

گر بدانی که ز هجر تو چسان میگذرانم

چند در کوی تو بربوی تو برخاک نشینم

آتش سینه به آب مژه تا چند نشانم

در کمند خودم آوردی و چون نیر بجستی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۴

 

نرود نقش خیال تو زمانی ز ضمیرم

خود من ساده درون صورت غیری نپذیرم

مرده ام در هوس آنکه بود فرصت آنم

که نهی پای درین دیده و در پای نو میرم

حال خود با که بگویم که شکایت ز تو دارم

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۱

 

هیچکس در نزد آن در که درش باز نکردند

وآن کسان کز در انصاف بگردند نه مردند

حال و احوال جهان هیچ نیرزد بر دانا

جز نکویی که توان گفت جز آن هیچ نبردند

هرکه با خلق جهان کرد نکویی چه زیان کرد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۳

 

در سر کوی غمت دل به جفا بنهادیم

تن درین ورطه به امّید وفا بنهادیم

خلق خواهند که از پیش جفا بگریزند

ما به طوع دل خود دل به بلا بنهادیم

چون محالست که با دست قضا پنجه کنند

[...]

جهان ملک خاتون
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰۰

 

ما چو در سایهٔ الطاف خدا می باشیم

هرچه باشند به ما ، ما به جهان می باشیم

دیگران در هوس نقش خیالند و ما

نقش بندیم خیالی که مگر نقاشیم

نبود هیچ حجابی که به آن محجوبیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۹

 

مدتی شد که به جان باتو در آمیخته ایم

در سر زلف دلاویز تو آویخته ایم

جوی آبی که روان در نظرت می گذرد

آب چشمیست که ما بر گذرت ریخته ایم

پردهٔ دیدهٔ ما در نظر ما به مثل

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » مفردات » شمارهٔ ۱۴۷

 

سر آبی نه سرابی طلب از خویش سر آبی

که بیابی ز سرابت سر آیی و سرابی

شاه نعمت‌الله ولی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

آنچه جان گفت بدل باز نمییارم گفت

بکسی رمزی از آن باز نمییارم گفت

مطرب عشق درین پرده مرا سازی زد

که بکس هیچ از آن ساز نمییارم گفت

گفت با من سخن عشق بآواز بلند

[...]

شمس مغربی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۹

 

هله! ای ساقی جانها، بده آن باده رنگین

مگر این فاتحه ما بچشد لذت آمین

برو، ای ناصح و بنشین، نتوانم که نمیرم

بر آن طلعت زیبا، بر آن شیوه شیرین

همه ذرات جهان مظهر حقند، فاما

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۶

 

«ستر الله علینا» چه علالاست درین کو؟

بجه از جو سوی ما آ، تماشاست درین سو

بخرابات مغانی همه چنگست و اغانی

همه جا مست و جوانی، همه جا بانگ هیاهو

همه جا رحمت و راحت، همه جا فسحت و ساحت

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۶

 

هله!ای ساقی جانها، قدح باده بمن ده

شیوه عشق نگه دار و حسن را بحسن ده

گر تو خواهی که فغان از دل ذرات برآید

شمع رخساره برافروز و سر زلف شکن ده

یک زمانی خبری گوی از آن شاهد جانها

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۱

 

هله! ای جان گرامی، ز کجایی و چه نامی؟

مُحْیی جان و جهان، ماحی آثار ظلامی

نامه عشق تو دیدم، صفت عشق شنیدم

دل و جانم به فدای تو، زهی نامه نامی!

نامه عشق و مودت، همه علم و همه حکمت

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۲

 

هله ای دوست، چه گویم؟ که تو محبوب جهانی

همه سعدی و سعادت، همه لطفی، همه جانی

به تو چشمم شده روشن، به تو کویم شده گلشن

همه فتحی و فتوحی، همه امنی و امانی

به چه وصفت کنم، ای جان؟ که تو از وصف برونی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۳

 

هله! ای ماه وفاپیشه، که محبوب جهانی

همه روحی، همه راحت، همه امنی و امانی

بتو مدهوشم و حیران، به چه وصفت کنم، ای جان؟

مگر این وصف که گویم که: شه زنده دلانی

هوس لجه دریاست مرا، تا که برآرم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۴

 

هله! ای یار گرانمایه،سبک روح جهانی

نظر لطف تو مستبشر ابواب معانی

علم از کوه برآمد، غم و اندوه سرآمد

ز خدا صد خبر آمد، که تو محبوب جهانی

هله! ای صوفی سرخوش، توبه از زاهد سرکش

[...]

قاسم انوار
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱

 

چون تو جان منی ای جان چه کنم جان و جهان را

چو منم زنده به عشقت چه کشم منت جان را

چو رسد از تو جراحت بود آن منت و راحت

بدو صد لابه از آن رو طلبم زخم سنان را

چو حدیث تو نگویم صفت عشق نجویم

[...]

حسین خوارزمی
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۲

 

منم و شورش و غوغا ز غمت تا بقیامت

چو سلام تو شنیدم چه برم راه سلامت

دل من مست بقا کن ز تجلیت فنا کن

چو دلم می نشکیبد چو کلیمی بکلامت

چو غمت برد قرارم خبر از طعنه ندارم

[...]

حسین خوارزمی
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۹

 

من آشفته و شیدا چو تمنای تو دارم

از سر خویش گذشتم سر سودای تو دارم

گل صد برگ نبویم سمن و لاله نجویم

که در این باغ هوای گل رعنای تو دارم

بجهان شورش و غوغا چه عجب از من شیدا

[...]

حسین خوارزمی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۱۸
sunny dark_mode