گنجور

 
حسین خوارزمی

چون تو جان منی ای جان چه کنم جان و جهان را

چو منم زنده به عشقت چه کشم منت جان را

چو رسد از تو جراحت بود آن منت و راحت

بدو صد لابه از آن رو طلبم زخم سنان را

چو حدیث تو نگویم صفت عشق نجویم

چو ره عشق بپویم چه کنم پای دوان را

چو ز عشق تو خرابم به جناب تو شتابم

چو نشان تو نیابم بهلم نام و نشان را

چو شدم سوی تو بینا کنم از خویش تبرا

چو شدم غرقه دریا چه کنم قعر و کران را

هله ای عاشق صادق بگسل بند علایق

چو نهی روی به خالق منگر خلق جهان را

دل ز اندیشه جدا جو گذر از خویش و خدا جو

تو در اقلیم فنا جو همگی امن و امان را

دلت از فیض نهانی نشود لوح معانی

چو حسین ار نگذاری روش نطق زبان را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

مفروشید کمان و زره و تیغ ، زنان را

که سزا نیست سلح‌ها به جز از تیغ زنان را

چه کند بنده صورت کمر عشق خدا را

چه کند عورت مسکین سپر و گرز و سنان را

چو میان نیست کمر را به کجا بندد آخر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
صائب تبریزی

چه غم از کشمکش ماست جهان گذران را؟

خار مانع نشود قافله ریگ روان را

نکنند اهل دل از کجروی چرخ شکایت

کجی تیر بود باعث آرام نشان را

نغمه در زاهد پوسیده سرایت ننماید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه