گنجور

 
کمال خجندی

رحمت آری و کنی چاره این درد نهانم

گر بدانی که ز هجر تو چسان میگذرانم

چند در کوی تو بربوی تو برخاک نشینم

آتش سینه به آب مژه تا چند نشانم

در کمند خودم آوردی و چون نیر بجستی

کی کمان ابروی من بر نو به این بود گمانم

روی زردم نگر و روی گردان که نشاید

اشک من بین و چو اشک از نظر خویش مرانم

جان به رسمی چو به پای تو کمال اندازد

قدمی رنجه کن ای جان و ز خود باز رهانم

 
 
 
سنایی

ای خدایی که به جز تو ملک‌العرش ندانم

بجز از نام تو نامی نه برآید به زبانم

بجز از دین و صنعت نبود عادت چشمم

بجز از گفتن حمدت نبود ورد زبانم

عارفا فخر به من کن که خداوند جهانم

[...]

مولانا

من اگر دست زنانم نه من از دستْ زنانم

نه از اینم نه از آنم من از آن شهر کلانم

نه پی زمر و قمارم نه پی خمر و عقارم

نه خمیرم نه خمارم نه چنینم نه چنانم

من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم

رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم

گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم

بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم؟

هیچم از دنیی و عُقبیٰ نبرد گوشه خاطر

[...]

ناصر بخارایی

روزگاریست که من شیفتهٔ روی فلانم

روز و شب همچو سر زلف پریشانش از آنم

خرم آن مردن فرخنده که پیشم به عیادت

دوست بنشیند و جان در قدم دوست فشانم

آرزو می‌کندم پیش قدم‌های تو مردن

[...]

صفایی جندقی

خواهم از شوق زنم بوسه مکرر به دهانم

گاه و بیگاه که نام تو برآید به زبانم

گویم این غایت حسن است و ملاحت که تو داری

باز چون بنگرمت در نظر آیی به از آنم

در کمالات تو چندانکه سخن می کنم آخر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه