رحمت آری و کنی چاره این درد نهانم
گر بدانی که ز هجر تو چسان میگذرانم
چند در کوی تو بربوی تو برخاک نشینم
آتش سینه به آب مژه تا چند نشانم
در کمند خودم آوردی و چون نیر بجستی
کی کمان ابروی من بر نو به این بود گمانم
روی زردم نگر و روی گردان که نشاید
اشک من بین و چو اشک از نظر خویش مرانم
جان به رسمی چو به پای تو کمال اندازد
قدمی رنجه کن ای جان و ز خود باز رهانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از دلتنگی و درد فراق محبوب سخن میگوید. او احساسات خود را به تصویر میکشد و به وضوح نشان میدهد که چگونه از دوری محبوب آشفته و دردمند است. شاعر بارها در کوی محبوب نشسته و به یاد او اشک میریزد، و از وضع خویش گله مند است. همچنین، او اشاره میکند که در دام عشق گرفتار شده و انتظار دارد محبوب قدمی به سوی او بردارد و او را نجات دهد. در نهایت، شاعر خواهان توجه و محبت بیشتر محبوب است.
هوش مصنوعی: اگر تو رحمت و لطفی به من کنی و برای درد پنهانم چارهای پیدا کنی، بدان که من چطور از دوریات میگذرانم.
هوش مصنوعی: چند بار باید در کوی تو به خاطر یاد تو بر زمین بنشینم و با اشکهای خود آتش دل را خاموش کنم؟ تا چند وقت باید این حالت را تحمل کنم؟
هوش مصنوعی: من در دام خودت اسیر شدم و مانند حیوانی نر به سرعت از آن خارج شدم. ای کاش میدانستی که کمان ابروی من چقدر قوی و تاثیرگذار است.
هوش مصنوعی: به چهرهی زرد من نگاه کن و از من روی برمتاب، زیرا نمیخواهم اشکم را ببینی و وقتی که اشکم را از نظر دور کنی، از خودم دور میشوم.
هوش مصنوعی: اگر جانم به عشق تو تلاشی کند، به من اجازه بده که قدمی در راهت بردارم. ای عشق، رنجی بکش و من را از خود دور کن تا بتوانم بهتر به تو خدمت کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خدایی که به جز تو ملکالعرش ندانم
بجز از نام تو نامی نه برآید به زبانم
بجز از دین و صنعت نبود عادت چشمم
بجز از گفتن حمدت نبود ورد زبانم
عارفا فخر به من کن که خداوند جهانم
[...]
من اگر دست زنانم نه من از دستْ زنانم
نه از اینم نه از آنم من از آن شهر کلانم
نه پی زمر و قمارم نه پی خمر و عقارم
نه خمیرم نه خمارم نه چنینم نه چنانم
من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
[...]
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم؟
هیچم از دنیی و عُقبیٰ نبرد گوشه خاطر
[...]
روزگاریست که من شیفتهٔ روی فلانم
روز و شب همچو سر زلف پریشانش از آنم
خرم آن مردن فرخنده که پیشم به عیادت
دوست بنشیند و جان در قدم دوست فشانم
آرزو میکندم پیش قدمهای تو مردن
[...]
خواهم از شوق زنم بوسه مکرر به دهانم
گاه و بیگاه که نام تو برآید به زبانم
گویم این غایت حسن است و ملاحت که تو داری
باز چون بنگرمت در نظر آیی به از آنم
در کمالات تو چندانکه سخن می کنم آخر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.