گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

ای مسلمانان ندانم چارهٔ دل چون کنم

یا مگر سودای عشق او ز سر بیرون کنم

عاشقی را دوست دارم عاشقان را دوستر

صدهزاران دل برای عاشقی پر خون کنم

سوختم در عاشقی تا ساختم با عاشقان

[...]

سنایی
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۹ - در مدح رکن الدین

 

آخرای جان جهان تدبیر وصلت چون کنم

چند در چنگ فراقت دیدگان پر خون کنم

افعی زلفت که برزمرد همی غلطد چرا

خیره بروی هر زمان از جزع بر افسون کنم

یکشب ار بینم دو دست خویش طوق گردنت

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

کمال‌الدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - و قال ایضا یمدحه

 

آخر ای جان جهان تدبیر وصلت چون کنم؟

چند در چنگ فراقت دیده و دل خون کنم؟

افعی زلفت که بر زمرد همی گردد چرا

خیره بروی هر زمان چون جزع تو افسون کنم؟

یک شب ار بینم دو دست خویش طوق گردنت

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۴

 

سایه وارم هر شب از سودای زلفت، چون کنم؟

چند گرد خویشتن گه سحر و گه افسون کنم!

از دل بدخوی خود خونابه ای دارم که گر

قطره ای از دل برون ریزم، جگرها خون کنم

تو به بند کشتن من، من بر آن کز دوستی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۶

 

دل ز تنهایی به جان آمد ندانم چون کنم

هر زمان از آتش دل دیده را پر خون کنم

ای دو زلف کافرت خود سر فرو نارد به ما

ای نگار ماه رخ گر صد هزار افزون کنم

در شب هجران ز روی چون زر و سیماب اشک

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۷

 

تا به چند این دیده را در هجر تو جیحون کنم

واین دل بیچاره را در عشق تو پر خون کنم

تا کی ای لیلی صفت در آرزوی روی تو

این دل پر درد را هر ساعتی مجنون کنم

تا به کی رخ را ز درد هجرت ای زیبانگار

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۹

 

تا به کی دل را ز درد عشق تو پر خون کنم

دیده نم دیده را در هجر تو جیحون کنم

هر شب از دست فراقت چند بار از راه چشم

زعفرانی رنگ رخسارم ز خون گلگون کنم

چون الف بودم قدی داری روا ای بیوفا

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹

 

دوش سودایِ رُخَش گفتم ز سر بیرون کُنَم

گفت کو زنجیر؟ تا تدبیرِ این مجنون کُنَم

قامتش را سرو گفتم، سر کشید از من به خشم

دوستان از راست می‌رَنجَد نِگارم، چون کنم؟

نکته ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دار

[...]

حافظ
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

شد ملول از خرقه ازرق دل من، چون کنم؟

ساقیا جامی بده تا خرقه را گلگون کنم

کو لبالب ساغری بر یاد چشم مست دوست

تا خمار خودپرستی را ز سر بیرون کنم

ای صبا زنجیر جعد طره لیلی کجاست؟

[...]

نسیمی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۹

 

هر زمان گویم که مهر او ز دل بیرون کنم

لیک با خود بس نمی آیم ندانم چون کنم

بوالعجب کاری که خلقی در پی درمان من

من به فکر آنکه هر دم درد خویش افزون کنم

گر نهم گریان سر اندر کوه بی لعل لبش

[...]

جامی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱ - تتبع خواجه

 

چون بیاد لعل او میل می گلگون کنم

ساغر دوران ز خوناب جگر پر خون کنم

از پی دفع خمار مفلسان میکده

گر ندارم وجه می سجاده را مرهون کنم

طرح آبادی به می گر افکنم باشد چنانک

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۵

 

دل کباب از لعل او چون از دلش بیرون کنم

همچو آتشپاره یی چسبیده بر دل چون کنم

ای چو جان جا کرده بر دل گر بتنگی از دلم

خود برون رو جان من من چون ترا بیرون کنم

چرخ بی رحم و تو بد مهر و من از دل در عذاب

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۵

 

دل چو کوه از حسرت لعل تو خونشد چون کنم

سال‌ها باید که این حسرت ز دل بیرون کنم

گرنه رسوا سازدم بوی محبت نافه وار

پوست درپوشم چو آهو شیوه مجنون کنم

گر بقدر گریه آبم در جگر باشد چو ابر

[...]

اهلی شیرازی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۰

 

هر زمان با خود خیال آن رخ گلگون کنم

آرزوی دیدن رویت بدل افزون کنم

چون خیال صورت خوب تو آرم در نظر

از تحیر آفرین بر خامه ی بیچون کنم

سر ز طاعت بر ندارم گر بعمر خود دمی

[...]

بابافغانی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

با تو خواهم شرح غم‌های دل محزون کنم

لیک از خوی تو می‌ترسم، ندانم چون کنم؟

چند دارم در فراقش حالت نزع روان؟

کاشکی! یکبارگی جان را ز تن بیرون کنم

من به این دل بس نمی‌آیم، ندانم چاره چیست؟

[...]

هلالی جغتایی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

کو هجوم گریه کز یک قطره صد جیحون کنم

چشم مفلس را ز فیض رشحه‌ای قارون کنم

در دل از جوش ملالم جای داغی هم نماند

هم مگر آرایش این خانه از بیرون کنم

جان اگر از ناتوانی برنیاید باک نیست

[...]

فصیحی هروی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

زهر چشم تندخویی کو که دل پرخون کنم؟

کامرانی بعد ازین بی منت گردون کنم

از برای درد دیگر خانه خالی می کنم

شادمانی نیست گر دردی ز دل بیرون کنم

بخت شد از ناله ام بیدار و تا خوابش برد

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۰۷

 

برق آهی کو که رو در خرمن گردون کنم

این گره را باز از پیشانی هامون کنم

زان خوشم با دامن صحرا که از چشم غزل

حلقه ای هر لحظه بر زنجیر خود افزون کنم

من گرفتم رام گردیدند با من آهوان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۰۸

 

جذبه ای کوتا سر از زندان تن بیرون کنم

چند لنگر در ضمیر خاک چون قارون کنم

من که بر سر خاک می ریزم به دست دیگران

در جهان بیوفا طرح عمارت چون کنم

رهنمایی می کنم مرغان فارغبال را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۰۹

 

رو به هر صحرا که بااین شور چون مجنون کنم

پایکوبان کوه را در دامن هامون کنم

خاکساری دست من کوتاه دارد ورنه من

می توانم خاکها د رکاسه گردون کنم

از ازل آورده با خود پختگی صهبای من

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode