گنجور

 
اهلی شیرازی

دور از درت به تیغ نه از بهر جان شدم

اندیشه از ملال تو کردم از آن شدم

پایم ندید رفتن ازان در چو راندی ام

گویی گداختم همه تن تا روان شدم

بس در پی وصال تو میگشتم و نشد

اکنون تو دست گیر که من ناتوان شدم

چندان براهت آمده ام دمبدم که دی

میآمدی تو من ز خجالت نهان شدم

دیدم هلاک خویش چو اهلی بچشم خویش

اول نظر که صید تو نا مهربان شدم

 
 
 
عطار

ای عشق بی نشان ز تو من بی نشان شدم

خون دلم بخوردی و در خورد جان شدم

چون کرم‌پیله، عشق تنیدم به خویش بر

چون پرده راست گشت من اندر میان شدم

دیگر که داندم چو من از خود برآمدم

[...]

حافظ

هر چند پیر و خسته‌دل و ناتوان شدم

هر گَه که یادِ رویِ تو کردم جوان شدم

شکرِ خدا که هر چه طلب کردم از خدا

بر مُنتهایِ همَّتِ خود کامران شدم

ای گُلبُن جوان بَرِ دولت بخور که من

[...]

صوفی محمد هروی

گر چون برنج پیر و چو نان ناتوان شدم

هر گه که بوی قلیه شنیدم جوان شدم

پالوده داشتم هوس اکنون هزار شکر

«بر منتهای همت خود کامران شدم .»

اسرارها که در دل گیپا نهاده اند

[...]

امیرعلیشیر نوایی

تا از هوای مغبچگان ناتوان شدم

در دیر خاک درگه پیر مغان شدم

خاک ره من اهل نظر سرمه میکنند

زاندم که خاک درگه آن آستان شدم

پیرانه سر اگر نه جوانیست در سرم

[...]

اسیری لاهیجی

تا در طریق عشق تو من جان فشان شدم

بی جان شدم ولیک جهان در جهان شدم

زان دم که باختم دل و جان در قمار عشق

از هر چه عقل فرض کند، بیش از آن شدم

شهباز همتم چو پر و بال برگشاد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه