گنجور

 
اهلی شیرازی

دیوانه عشقم دهن از خنده نبندم

گریند بمن مردم و من برهمه خندم

داغی که مرا هست رقیب از تو مبیناد

کاین داغ جگر سوز بکافر نپسندم

گلدسته حسنی تو و من شاخ گیاهی

امید من آنست که خود را بتو بندم

من بهر تو در آتشم ایسرو تو خوشباش

پروا مکن از سوختن من که سپندم

مخمورم و درمان می تلخست طبیبان

بیمار نیم من که دهی شربت قندم

من با دل مجنون نتوانم که برآیم

پندم مده ایشیخ و منه بیهده بندم

من اهلی مجنونم و وحشی ز دو عالم

کو طرفه غزالی که درآرد به کمندم