گنجور

 
بابافغانی

هر زمان با خود خیال آن رخ گلگون کنم

آرزوی دیدن رویت بدل افزون کنم

چون خیال صورت خوب تو آرم در نظر

از تحیر آفرین بر خامه ی بیچون کنم

سر ز طاعت بر ندارم گر بعمر خود دمی

سجده یی در سایه آن قامت موزون کنم

من که دارم صد نوا از ناله ی شبگیر خود

گوش کی بر ارغنون بزم افلاطون کنم

گر مرا صد غم بود در دل، چو بینم روی تو

برکشم آهی و غمها را ز دل بیرون کنم

در سخن هر دم چو شمعم سوز دل روشن نشد

در نمیگیرد چراغم تا بکی افسون کنم

کاش پرسد غنچهٔ لعل تو از من نکته‌ای

تا به تقریب سخن شرح دل پرخون کنم

خواب شد بر دیدهٔ شب‌زنده‌دار من حرام

بس که شب‌ها ناله از بی‌مهری گردون کنم

بیت احزان فغانی کی شود بزم طرب

چند در هر گوشه فریاد از دل محزون کنم