گنجور

 
هلالی جغتایی

با تو خواهم شرح غم‌های دل محزون کنم

لیک از خوی تو می‌ترسم، ندانم چون کنم؟

چند دارم در فراقش حالت نزع روان؟

کاشکی! یکبارگی جان را ز تن بیرون کنم

من به این دل بس نمی‌آیم، ندانم چاره چیست؟

تا به چند افسانه گویم؟ تا به کی افسون کنم؟

گر به دامان فلک ریزم، هلالی، اشک خود

رنگ زرد ماه را همچون شفق گلگون کنم