گنجور

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

آن پری دور از من و من در غمش دیوانه ام

آشنای اویم و از خویشتن بیگانه ام

چون سگ دیوانه بر در مانده ام حیران و زار

نیستم قابل از آن ره نیست در کاشانه ام

داد جام باده ام دل گشت فانی زین طرب

[...]

صوفی محمد هروی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

نوخطان را دوست می‌دارد دل دیوانه‌ام

من چو مجنون نیستم در عاشقی مردانه‌ام

خضر می‌گویند بر سرچشمه‌ای بر دست راه

قطره گویا چکیده جایی از پیمانه‌ام

عقل را هر لحظه تکلیفی‌ست بر من در جهان

[...]

فضولی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

جوش ذوقم خوش‌نشین کشور میخانه‌ام

موج فیضم خانه‌زاد ساغر و پیمانه‌ام

می‌زنم لاف شکیبایی و از طوفان اشک

موجه گرداب را ماند مصیبت خانه‌ام

باز در دارالشفای تب گدایی می‌کنم

[...]

فصیحی هروی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۹

 

نه سزاوار حرم نه لایق بتخانه‌ام

در خراب‌آباد دنیا جغد بی‌ویرانه‌ام

فرقم از سرکوب محنت یک نفس خالی نبود

گر ز کار افتاد دستم ریخت بر سر خانه‌ام

بس که هرگز پر ندیدم جام عیش خویش را

[...]

کلیم
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

مژده باد ای دل که باز آن شمع را پروانه‌ام

کز نگاه آشنایش از خرد بیگانه‌ام

من شرارم دوری آتش نمی‌سازد مرا

تا ز آتش دور گشتم با فنا هم‌خانه‌ام

بی‌نصیبم از شراب وصل گویی چون حباب

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱۴

 

بس که محکم کرده در سستی بنا کاشانه‌ام

جلوه مهتاب سیلاب است در ویرانه‌ام

صبر من از خارخار شوق پا بر جا نماند

ریشه از دندان موران داشت دایم دانه‌ام

آن سیه‌روزم خود که در ایام عمر خود ندید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱۵

 

از سواد شهر وحشت می‌کند دیوانه‌ام

می‌کشد از لفظ دامن معنی بیگانه‌ام

داغ دارد پاکی دامان من فانوس را

شمع را دست حمایت می‌شود پروانه‌ام

دل به درد آید ز عاجزنالی من سنگ را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱۶

 

مومنی را می‌کند آزاد از قید فرنگ

هرکه می‌سازد درین محفل ز خود بیگانه‌ام

تا به کی در خوردن دل روزگارم بگذرد

چند چون پرگار باشد مرکز خود دانه‌ام

از کتان صد پیرهن بنیاد من نازک‌تر است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱۷

 

نیست از عزلت غباری بر دل دیوانه‌ام

در بهاران از زمین سر بر نیارد دانه‌ام

بس که شد از گرد کلفت دل‌نگران غمخانه‌ام

آیه رحمت شمارد سیل را ویرانه‌ام

می‌گشایم با تهیدستی گره از کار خلق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۹۲

 

می‌تراود وحشت از بوم و بر کاشانه‌ام

دارد از چشم غزالان حلقه در خانه‌ام

دام زیر خاک سازد سیل بی‌زنهار را

بس که باشد گرد کلفت فرش در کاشانه‌ام

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۴۴

 

اشک خونین بس که زد جوش از دل دیوانه‌ام

چون نگین هموار شد با فرش، سقف خانه‌ام

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۵۳۲

 

مادر ایام بی مهر است و من نازک مزاج

همچو طفل تندخو در دامن بیگانه ام

طغرای مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

بر نیامد یک نوای غم‌فزا از خانه‌ام

دوش خالی بود جای جغد در ویرانه‌ام

گو مکش دست نوازش بر سر من آسمان

من که یک مویم چه آرایش فزاید شانه‌ام

گر نمی‌بارد ز گردون تیره‌بختی بر سرم

[...]

قدسی مشهدی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۹

 

خوش تلاش محرمی‌ها می‌کند بیگانه‌ام

جلوة مهتاب دارد سیل در ویرانه‌ام

در شکاف سینه پنهان کرده‌ام صد ناله را

گشته آتش خانه‌ای هر رخنة ویرانه‌ام

دل به مهر باده تا بستم قرار دل نماند

[...]

فیاض لاهیجی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۹

 

گر شود صبح رخش، مجلس فروز خانه ام

شمع را خواهند بردن مرده از کاشانه ام

روزگارم خنده رو آمد ببالین هر صباح

شام بیرون رفت چون دود سیاه از خانه ام

بسکه از بند حصار شهر وحشت میکند

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۱۴

 

تا بجان آتش فتاد از شوق آن جانانه ام

شعله جواله سان، هم شمع و هم پروانه ام

واعظ قزوینی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

بی تو امشب بوی خون می آید از کاشانه ام

سنگ می بارد از دیوار و در بر خانه ام

از درون شیشه من تا سحر می رفت خون

بی لبت می ریخت می از جبهه پیمانه ام

در چراغ خانه ام می کرد روغن کار آب

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۳

 

گوشه چشم تو تا افتاد بر کاشانه ام

سرمه می خیزد به جای گرد از ویرانه ام

عاشق دلسوز سرگردان کند معشوق را

شمع بی تابانه گردد از سر پروانه ام

خرمن من پیش پیش برق دارد جست و خیز

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳۴

 

بود فردوس برین از مقدم جانانه ام

خضر میاید پی درویزه در کاشانه ام

هر زمان می کرد بال افشانی ها پروانه ام

آنکه روشن بود از وصلش چراغ خانه ام

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۵

 

از غار راه ریزد عشق رنگ خانه ام

همچو نقش پا ندارم بام و در، ویرانه ام

بسکه در بزمش زحیرت خشک برجا مانده است

موج صهبا چون رگ سنگ است در پیمانه ام

روزی هر کس بود در خورد استعداد او

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode