صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱۴
بس که محکم کرده در سستی بنا کاشانه ام
جلوه مهتاب سیلاب است درویرانه ام
صبر من از خارخار شوق پا بر جا نماند
ریشه از دندان موران داشت دایم دانه ام
آن سیه روزم خود که در ایام عمر خود ندید
نور را درخواب چشم روزن کاشانه ام
تا شنیدم کز ندیمان حریم خواب اوست
از ته دل تا قیامت دشمن […]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱۵
از سواد شهر وحشت می کند دیوانه ام
می کشد از لفظ دامن معنی بیگانه ام
داغ دارد پاکی دامان من فانوس را
شمع را دست حمایت می شود پروانه ام
دل به درد آید ز عاجزنالی من سنگ را
آسیا را باز می دارد ز گردش دانه ام
خانه من چون کمان پاک است از اسباب عیش
پر برآرد میهمان چون […]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱۶
مومنی را می کند آزاد از قید فرنگ
هرکه می سازد درین محفل ز خود بیگانه ام
تا به کی در خوردن دل روزگارم بگذرد
چند چون پرگار باشد مرکز خود دانه ام
از کتان صد پیرهن بنیاد من نازکترست
می کند مهتاب کار سیل در ویرانه ام
در سر شوریده من عقل سودا می شود
می کند گرد یتیمی درد را […]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱۷
نیست از عزلت غباری بر دل دیوانه ام
دربهاران از زمین سر بر نیارد دانه ام
بس که شد از گرد کلفت دلگران غمخانه ام
آیه رحمت شمارد سیل را ویرانه ام
می گشایم با تهیدستی گره از کار خلق
بر سر مردم ازان فرمانرواچون شانه ام
هر کجا هنگامه گرمی است می گردم سپند
دربهاران عندلیب و در خزان پروانه ام
سیل […]

رهی معیری » غزلها - جلد اول » خندهٔ مستانه
با عزیزان درنیامیزد دل دیوانهامدر میان آشنایانم ولی بیگانهام
از سبک روحی گران آیم به طبع روزگاردر سرای اهل ماتم خندهٔ مستانهام
نیست در این خاکدانم آبروی شبنمیگر چه بحر مردمی را گوهر یکدانهام
از چو من آزادهای الفت بریدن سهل نیستمیرود با چشم گریان سیل از ویرانهام
آفتاب آهسته بگذارد در این غمخانه پایتا مبادا چون حباب از […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۹
اشک شمعی بود یک عمر آبیار دانهام
سوختن خرمن کنید از حاصل پروانهام
تیرهبختی فرش من آشفتگی اسباب من
حلقهٔ زلف سیاه کیست یارب خانهام
خرمن بیحاصلان را برق حاصل میشود
سیل هم از بیکسی گنجیست در وبرانهام
ذوق چتر شاهی و بال هما منظورکیست؟
کم نگردد سایهٔ مو از سر دیوانهام
رفتهام عمریست زین گلشن به یاد جلوهای
گوش نه بر بوی گل […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۰
برگ خودداری مجویید از دل دیوانهام
ربشهها دارد چو اشک از بیقراری دانهام
قامت خمگشته بیش از حلقهٔ زنجیر نیست
غیر جنبش ناله نتوان یافتن در خانهام
خاک دامنگیر دارد سرزمین بیخودی
سیل بی تشویش دامی نیست از ویرانهام
دل ز دست شوخی وضع نفس خون میخورد
شمع دارد لرزه از یاد پر پروانهام
التفات زندگی تشویش اسبابست و بس
آنقدر کز خویش دورم […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۱
تا دچار نازکرد آن نرگس مستانهام
شوق جوشی زد که من پنداشتم میخانهام
نشئهٔ از خود ربای محرم وبیگانهام
گردش رنگم، به دست بیخودی پیمانهام
حیرتی دارم ز اسباب جهان در کار و بس
نقش دیوارست چون آیینه رخت خانهام
ظرف و مظروف اعتبار عالم تحقیق نیست
وهم میگوید که او گنج است و من ویرانهام
آتش هستی فسردم آرزو آبی نخورد
خاک کرد […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۲
شور آفاق است جوشی از دل دیوانهام
چون گهر در موج دریا ربشه دارد دانهام
تا نگه بر خویش جنبد رنگ گرداندهست حسن
نیست بیرون وحشت شمع از پر پروانهام
شوخی نظمم صلای الفت آفاق داشت
عالمی شد آشنا از معنی بیگانهام
یک جهان حسرت لب از چاک دلم واکرده است
غیر الفت کیست تا فهمد زبان شانهام
گردبادم غافل از کیفیت حالم […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۵
میدهد زیب عمارت از خرابی خانهام
آب در آیینه دارد سیل در ویرانهام
از گداز رنگ طاقت برنمیآیم چو شمع
گردش چشم که در خون میزند پیمانهام
اینقدرها بیخود جام نگاه کیستم
گوشها میخانه شد از نعرهٔ مستانهام
عمرها شد از مقیمان سواد وحشتم
ریخت چشم او به گرد سرمه رنگ خانهام
هرکجا روشن کنند از سرو او شمع چراغ
نالهٔ قمری شود خاکستر […]

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰
بر نیامد یک نوای غمفزا از خانهام
دوش خالی بود جای جغد در ویرانهام
گو مکش دست نوازش بر سر من آسمان
من که یک مویم چه آرایش فزاید شانهام
گر نمیبارد ز گردون تیرهبختی بر سرم
گردد از روزن چرا تاریکتر، کاشانهام؟
الفت آتشپرستان جذبهای دارد، که عشق
ریزد از خاکستر پروانه طرح خانهام
تاب هجران شرابم نیست تا وقت صبوح
پیشتر از […]
