گنجور

 
سیدای نسفی

بی تو امشب بوی خون می آید از کاشانه ام

سنگ می بارد از دیوار و در بر خانه ام

از درون شیشه من تا سحر می رفت خون

بی لبت می ریخت می از جبهه پیمانه ام

در چراغ خانه ام می کرد روغن کار آب

باد صرصر بود لرزان از پر پروانه ام

آتشی در خرمن بنیاد من افتاده بود

برق همچون خوشه چین می گشت گرد دانه ام

پیکرم چون موی آتشدیده پیچ و تاب داشت

زلف بی تابی جدا می کرد دست از شانه ام

شمع از بی طاقتی می جست از جا چون سپند

آب می گردید و می شد کوه اگر همخانه ام

سیدا از خانه ام تا آن پری رو رفته است

بعد از این در کوچه و بازارها دیوانه ام