گنجور

 
صائب تبریزی

بس که محکم کرده در سستی بنا کاشانه‌ام

جلوه مهتاب سیلاب است در ویرانه‌ام

صبر من از خارخار شوق پا بر جا نماند

ریشه از دندان موران داشت دایم دانه‌ام

آن سیه‌روزم ، که در ایّامِ عمرِ خود ندید

نور را در خواب چشم روزن کاشانه‌ام

تا شنیدم کز ندیمان حریم خواب اوست

از ته دل تا قیامت دشمن افسانه‌ام

من کجا و طالع برگرد سر گشتن کجا

شمع چون گل می‌کند گل می‌کند پروانه‌ام

نیست امید برومندی ازین طالع مرا

هم مگر زنگار روزی سبز سازد دانه‌ام