گنجور

 
صائب تبریزی

نیست از عزلت غباری بر دل دیوانه‌ام

در بهاران از زمین سر بر نیارد دانه‌ام

بس که شد از گرد کلفت دل‌نگران غمخانه‌ام

آیه رحمت شمارد سیل را ویرانه‌ام

می‌گشایم با تهیدستی گره از کار خلق

بر سر مردم ازان فرمانروا چون شانه‌ام

هرکجا هنگامه گرمی است می‌گردم سپند

در بهاران عندلیب و در خزان پروانه‌ام

سیل در ویرانی من بی‌گناه افتاده است

آب برمی‌آورد چون چشم از خود خانه‌ام

در مذاق من شراب تلخ آب زندگی است

شیشه چون خالی شد از می پر شد پیمانه‌ام

گرچه از گنج گهر کردم جهان را بی‌نیاز

نیست شمعی غیر چشم جغد در ویرانه‌ام

گر نشوید ابر صائب نامه اعمال من

می‌کند پاک از گناهان گریه مستانه‌ام

 
 
 
صوفی محمد هروی

آن پری دور از من و من در غمش دیوانه‌ام

آشنای اویم و از خویشتن بیگانه‌ام

چون سگ دیوانه بر در مانده‌ام حیران و زار

نیستم قابل از آن، ره نیست در کاشانه‌ام

داد جام باده‌ام دل گشت فانی زین طرب

[...]

فضولی

نوخطان را دوست می‌دارد دل دیوانه‌ام

من چو مجنون نیستم در عاشقی مردانه‌ام

خضر می‌گویند بر سرچشمه‌ای برده ست راه

قطره ای گویا چکیده جایی از پیمانه‌ام

عقل را هر لحظه تکلیفی‌ست بر من در جهان

[...]

فصیحی هروی

جوش ذوقم خوش‌نشین کشور میخانه‌ام

موج فیضم خانه‌زاد ساغر و پیمانه‌ام

می‌زنم لاف شکیبایی و از طوفان اشک

موجهء گرداب را مانَد ، مصیبت خانه‌ام

باز در دارالشفای تب گدایی می‌کنم

[...]

کلیم

نه سزاوار حرم نه لایق بتخانه‌ام

در خراب‌آباد دنیا جغد بی‌ویرانه‌ام

فرقم از سرکوب محنت یک نفس خالی نبود

گر ز کار افتاد دستم ریخت بر سر خانه‌ام

بس که هرگز پر ندیدم جام عیش خویش را

[...]

صائب تبریزی

بس که محکم کرده در سستی بنا کاشانه‌ام

جلوه مهتاب سیلاب است در ویرانه‌ام

صبر من از خارخار شوق پا بر جا نماند

ریشه از دندان موران داشت دایم دانه‌ام

آن سیه‌روزم ، که در ایّامِ عمرِ خود ندید

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه