آن پری دور از من و من در غمش دیوانهام
آشنای اویم و از خویشتن بیگانهام
چون سگ دیوانه بر در ماندهام حیران و زار
نیستم قابل از آن، ره نیست در کاشانهام
داد جام بادهام دل گشت فانی زین طرب
میرود جان از بدن، برگشت چون پیمانهام
ساقی از آب عنب دیگر مرا معذور دار
زان که من مست دو چشم شوخ آن جانانهام
همنشینی دل نمیخواهد مرا با هیچ کس
با خیال روی او تا در جهان همخانهام
هرگز آبادان مبادا سینه من تا به حشر
هست چون گنج غم او در دل ویرانهام
خلق میگویند صوفی در غمش دیوانه شد
ای مسلمانان بلی، دیوانهام! دیوانهام!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساس دیوانگی و عاطفه عمیق شاعر نسبت به محبوبش میپردازد. شاعر از دوری محبوبش رنج میبرد و در غم او دیوانه شده است. او خود را آشنا با محبوب میداند، اما حس میکند از خویشتن بیگانه شده و مانند سگی دیوانه در دروازه انتظار بر او مانده است. شاعر در این حالت ناامیدی، مشغول نوشیدن شراب است و از ساقی میخواهد که او را در حال مستی ببخشد. او هیچ تمایلی به همنشینی با دیگران ندارد و تنها در خیال محبوبش زندگی میکند. شاعر میگوید قلبش ویران است و غم محبوبش در آن گنجی پنهان است. نهایتاً، او خود را دیوانه میخواند و این دیوانگی را ابراز میکند.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس عمیق دلتنگی و عشق است. شاعر از دوری معشوق خود صحبت میکند و نشان میدهد که در غم و خیال او دیوانه شده است. به نوعی او خود را در دنیای معشوقش میبیند اما از خود بیخبر و بیگانه است، به طوری که بیشتر به عشق و آرزوهایش اهمیت میدهد تا به وجود خود. این تضاد میان عشق و فاصله عاطفی احساسات پیچیدهای را در دل شاعر ایجاد کرده است.
هوش مصنوعی: به مانند سگی دیوانه، در دروازه ماندهام و در حالتی سرگردان و ناتوان به سر میبرم. وضعیت من به گونهای است که شایسته این حال نیستم و هیچ راهی به خانهام وجود ندارد.
هوش مصنوعی: به من جام شراب دادند و دل از شوق و خوشحالی فانی و ناپدید شد. این سرخوشی باعث شد که جانم از بدنم جدا شود، مانند وقتی که میکوشیم پیمانه را برگردانیم.
هوش مصنوعی: ای ساقی، از تو میخواهم که مرا ببخشی و معذور بدار، زیرا من به خاطر زیبایی و چشمان نازک آن محبوب، مست هستم.
هوش مصنوعی: من در هیچ کجا و با هیچ کس نمیخواهم همنشین شوم؛ تنها خیال وجود او در ذهنم است که مرا راضی نگه میدارد.
هوش مصنوعی: هرگز آرامش و شادی در دل من برقرار نخواهد شد تا روز قیامت، زیرا غم او همچون گنجی در دل ویران من جا دارد.
هوش مصنوعی: مردم میگویند که صوفی از غم و اندوهش دیوانه شده است. ای مسلمانان، بله، من واقعاً دیوانهام! دیوانهام!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نوخطان را دوست میدارد دل دیوانهام
من چو مجنون نیستم در عاشقی مردانهام
خضر میگویند بر سرچشمهای برده ست راه
قطره ای گویا چکیده جایی از پیمانهام
عقل را هر لحظه تکلیفیست بر من در جهان
[...]
جوش ذوقم خوشنشین کشور میخانهام
موج فیضم خانهزاد ساغر و پیمانهام
میزنم لاف شکیبایی و از طوفان اشک
موجهء گرداب را مانَد ، مصیبت خانهام
باز در دارالشفای تب گدایی میکنم
[...]
نه سزاوار حرم نه لایق بتخانهام
در خرابآباد دنیا جغد بیویرانهام
فرقم از سرکوب محنت یک نفس خالی نبود
گر ز کار افتاد دستم ریخت بر سر خانهام
بس که هرگز پر ندیدم جام عیش خویش را
[...]
بس که محکم کرده در سستی بنا کاشانهام
جلوه مهتاب سیلاب است در ویرانهام
صبر من از خارخار شوق پا بر جا نماند
ریشه از دندان موران داشت دایم دانهام
آن سیهروزم ، که در ایّامِ عمرِ خود ندید
[...]
بر نیامد یک نوای غمفزا از خانهام
دوش خالی بود جای جغد در ویرانهام
گو مکش دست نوازش بر سر من آسمان
من که یک مویم چه آرایش فزاید شانهام
گر نمیبارد ز گردون تیرهبختی بر سرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.