عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰
دوش ناگه آمد و در جان نشست
خانه ویران کرد و در پیشان نشست
عالمی بر منظر معمور بود
او چرا در خانهٔ ویران نشست
گنج در جای خراب اولیتر است
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱
در سرم از عشقت این سودا خوش است
در دلم از شوقت این غوغا خوش است
من درون پرده جان میپرورم
گر برون جان میکند اعدا خوش است
چون جمالت برنتابد هیچ چشم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴
در دلم تا برق عشق او بجست
رونق بازار زهد من شکست
چون مرا میدید دل برخاسته
دل ز من بربود و درجانم نشست
خنجر خونریز او خونم بریخت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵
سر عشقت مشکلی بس مشکل است
حیرت جان است و سودای دل است
عقل تا بوی می عشق تو یافت
دایما دیوانهای لایعقل است
بر امید روی تو در کوی تو
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸
غم بسی دارم چه جای صد غم است
زانکه هر موییم در صد ماتم است
غم نباشد کانچه پیشان است و پس
کم ز کم نبود نصیبم زان کم است
عالمی است اشراق نور آفتاب
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹
درج لعلت دلگشای مردم است
عکس ماهت رهنمای انجم است
مردم چشم تو با من کژ چو باخت
راستی نه مردمی نه مردم است
روی تو در زلف همچون عقربت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹
کم شدن در کم شدن دین من است
نیستی در هستی آیین من است
حال من خود در نمیآید به نطق
شرح حالم اشک خونین من است
کار من با خلق آمد پشت و روی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵
ای به وصفت گمشده هرجان که هست
جان تنها نه خرد چندان که هست
وی کمال آفتاب روی تو
تا ابد فارغ ز هر نقصان که هست
گر سکندر چشمهٔ حیوان نیافت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸
بی تو از صد شادیم یک غم به است
با تو یک زخمم ز صد مرهم به است
گر ز مشرق تا به مغرب دعوت است
چون نمیبینم تو را ماتم به است
از میان جان ز سوز عشق تو
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹
نور ایمان از بیاض روی اوست
ظلمت کفر از سر یک موی اوست
ذره ذره در دو عالم هر چه هست
پردهای در آفتاب روی اوست
هر که را در هر دو عالم قبلهای است
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰
شمع رویت را دلم پروانهای است
لیک عقل از عشق چون بیگانهای است
پر زنان در پیش شمع روی تو
جان ناپروای من پروانهای است
بر سر موی است جان کز دیرگاه
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹
از تو کارم همچو زر بایست نیست
وز وصال تو خبر بایست نیست
تا کی آخر از فراقت کار من
با وصالت به بتر بایست نیست
تا بگریم در فراقت زار زار
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳
در ره عشاق نام و ننگ نیست
عاشقان را آشتی و جنگ نیست
عاشقی تردامنی گر تا ابد
دامن معشوقت اندر چنگ نیست
ننگ بادت هر دو عالم جاودان
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷
هر دلی کز عشق تو آگاه نیست
گو برو کو مرد این درگاه نیست
هر که را خوش نیست با اندوه تو
جان او از ذوق عشق آگاه نیست
ای دل ار مرد رهی مردانه باش
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸
تا دل من راه جانان بازیافت
گوهری در پردهٔ جان بازیافت
دل که ره میجست در وادی عشق
خویش را گم کرد ره زان بازیافت
هر که از دشواری هستی برست
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱
دل کمال از لعل میگون تو یافت
جان حیات از نطق موزون تو یافت
گر ز چشمت خستهای آمد به تیر
زنده شد چون در مکنون تو یافت
تا فسونت کرد چشم ساحرت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲
پیشگاه عشق را پیشان که یافت
پایگاه فقر را پایان که یافت
در میان این دو ششدر کل خلق
جمله مردند و اثر زیشان که یافت
رخنه میجویی خلاص خویشتن
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳
خاک کویت هر دو عالم در نیافت
گرد راهت فرق آدم در نیافت
ای به بالا برشده چندان که عرش
ذرهای شد گرد تو هم در نیافت
دولت تو هیچ بی دولت ندید
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸
گر نبودی در جهان امکان گفت
کی توانستی گل معنی شکفت
جان ما را تا به حق شد چشم باز
بس که گفت و بس گل معنی که رفت
بی قراری پیشه کرد و روز و شب
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷
صبح دم زد ساقیا هین الصبوح
خفتگان را در قدح کن قوت روح
در قدح ریز آب خضر از جام جم
باز نتوان گشت ازین در بی فتوح
توبه بشکن تا درست آیی ز کار
[...]