هر دلی کز عشق تو آگاه نیست
گو برو کو مرد این درگاه نیست
هر که را خوش نیست با اندوه تو
جان او از ذوق عشق آگاه نیست
ای دل ار مرد رهی مردانه باش
زانکه اندر عاشقی اکراه نیست
عاشقان چون حلقه بر در ماندهاند
زانکه نزدیک تو کس را راه نیست
گرد بر گرد دلم از درد تو
خون گرفت و زهرهٔ یک آه نیست
بر سر آی از قعر چاه نفس از آنک
یوسف مصریت اندر چاه نیست
چند جویی آب و جاه ار عاشقی
عاشق اندر بند آب و جاه نیست
زاد راه مرد عاشق نیستی است
نیست شو در راه آن دلخواه نیست
در ده ای عطار تن در نیستی
زانکه آنجا مرد هستی شاه نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
عقل و جان را گرد ذاتت راه نیست
وز صفاتت هیچ کس آگاه نیست
عقل خود زین فکرها آگاه نیست
در دماغش جز غم الله نیست
هر کرا دست و زبان کوتاه نیست
در مسلمانی یقینش راه نیست
خودنمایی کار مرد راه نیست
خودنما از درد دین آگاه نیست
سالک بی جذبه خود آگاه نیست
واقف این منزل و این راه نیست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.