ای خجل از روی خوبت آفتاب

روز من بی تو شبی بی ماهتاب

آفتاب از دیدن رخسار تو

آنچنان خیره که چشم از آفتاب

چون مرا در هجر تو شب خواب نیست

[...]

دلبر ما کهربا بر دست بست

هیچ می دانی چرا بر دست بست

دل بنرخ که ستاند بعد ازین

دل ربا چون کهربا بر دست بست

بندم اندر ششدر غم سخت کرد

[...]

تا مرا آن ماه تابان دوستست

جمله دشمن کامیم زآن دوستست

دوستی خونت بخواهد ریختن

هوش دارای دل که این آن دوستست

کی بمن پردازی ای جان چون ترا

[...]

آن نگاری کو رخ گلرنگ داشت

بی رخش آیینه دل زنگ داشت

وآن هلال ابرو که چون ماه تمام

غره یی در طره شبرنگ داشت

یک نظر کرد و مرا از من ببرد

[...]

یار در شیرینی از شکر گذشت

عشق در دلسوزی از آذر گذشت

چون کنم چون انگبین آگاه نیست

زآنکه بی او شمع را بر سر گذشت

باد زلفش را پریشان کرد دی

[...]

جانم از عشقت پریشانی گرفت

کارم از هجر تو ویرانی گرفت

وصل تو دشوار یابد چون منی

مملکت نتوان بآسانی گرفت

گر سعادت یار باشد بنده را

[...]

ای چو انجم جیش حسنت بی عدد

ماه از روی تو می خواهد مدد

محرم قرب ترا میقات وصل

مجرم بعد ترا شمشیر حد

وی الف قدی که بی وصل توم

[...]

ای زروی تو مه و خور را مدد

از ازل دوران حسنت تا ابد

حسن را از عاشقان باشد کمال

پادشاه از لشکری دارد مدد

در کتاب ما نمی گنجد حروف

[...]

حسن تو بر ماه لشکر می‌کشد

عشق تو بر عقل خنجر می‌کشد

جان من بی‌تو ز تن در زحمت است

رنج یوسف از برادر می‌کشد

هر کرا عشقت گریبان‌گیر شد

[...]

آنچه عشقت با دل ما می‌کند

موج در اطراف دریا می‌کند

آنچه دارم عشق تو از من ببرد

هرچه بیند ترک یغما می‌کند

نقطه خال عدس مقدار تو

[...]

بی تو دانی حالم ای جان چون بود

دل خراب و دیده گریان چون بود

باچنین صبر و تحمل حال من

کز تو دور افتادم ای جان چون بود

تن چو ازجان بازماند مرده ییست

[...]

بر در تو عاشقان دارند کار

دوستان با دوستان دارند کار

کار ما با تست نه با دیگران

دیگران با دیگران دارند کار

ما زعالم با تو می ورزیم عشق

[...]

ای ز شیرینی شده دام مگس

شکری فرما بانعام مگس

همچو من خلقی گرفتار تواند

زآنکه شیرینی بود دام مگس

عاشقان را بی لبت آرام نیست

[...]

ای ز زلفت حلقه یی بر پای دل

گر درین حلقه نباشد وای دل

هرکرا سودای تو در سر بود

در دو کونش می نگنجد پای دل

غرقه گرداب حیرت از تو شد

[...]

عشق تو زیر و زبر دارد دلم

وز جهان آشفته تر دارد دلم

پیش ازین شوریده دل بودم ولیک

این زمان شوری دگر دارد دلم

لاف عشقت می زند با هرکسی

[...]

ای دل ار جانان خوهی جان ترک کن

یک جهت شو ملک دو جهان ترک کن

جان دهی جانان ترا حاصل شود

گر دلت جانان خوهد جان ترک کن

اندرین ره هرچه بینی غیر دوست

[...]

از تو تا کی حال ما باشد چنین

با تو خود حالی کرا باشد چنین

هرزمان عشق توام گوید بطنز

به کنم کار تو تا باشد چنین

گویمش خون شد دل من درغمت

[...]

شرم دارد آفتاب ازروی تو

ماه نو در حسرت از ابروی تو

بشکند مشاطگان نطق را

شانه و صافی اندر موی تو

هرکجا رنگیست بویی می برم

[...]

ای خرد با عشق تو تنگ آمده

حسن با روی تو همرنگ آمده

با تو جانی هست ازمعنی حسن

قالب صورت برو تنگ آمده

برطرب رود جمالت حسن ولطف

[...]

ای رخ تو شاه ملک دلبری

همچو شاهان کن رعیت پروری

تا تو بر پشت زمین پیدا شدی

شد ز شرم روی تو پنهان پری

با چنین صورت که از معنی پرست

[...]