جانم از عشقت پریشانی گرفت
کارم از هجر تو ویرانی گرفت
وصل تو دشوار یابد چون منی
مملکت نتوان بآسانی گرفت
گر سعادت یار باشد بنده را
سهل باشد ملک و سلطانی گرفت
دست در زلفت بنادانی زدم
مار را کودک بنادانی گرفت
دوست بی همت نگردد ملک کس
ملک بی شمشیر نتوانی گرفت
حسن رویت ای صنم آفاق را
راست چون دین مسلمانی گرفت
بر سر بالین عشاقت بشب
خواب چون بلبل سحرخوانی گرفت
گفتمت کامم بده، گفتی بطنز
من بدادم گر تو بتوانی گرفت
در بهای وصل اگر جان میخوهی
راضیم چون نرخش ارزانی گرفت
اینچنین ملکی که سلطان را نبود
چون تواند سیف فرغانی گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
او ز پیش شاه خود نانی گرفت
خود ز یک لقمه از آن جانی گرفت
طره ی سنبل پریشانی گرفت
لاله در دل داغ پنهانی گرفت
دیو اورنگ سلیمانی گرفت
کشور جم راه ویرانی گرفت
وای وای ایندل گرانجانی گرفت
این فرشته، خوی حیوانی گرفت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.