گنجور

 
سیف فرغانی

ای زروی تو مه و خور را مدد

از ازل دوران حسنت تا ابد

حسن را از عاشقان باشد کمال

پادشاه از لشکری دارد مدد

در کتاب ما نمی گنجد حروف

درحساب ما نمی آید عدد

معنی اسما همه در ذات تو

مضمر ست ای دوست چون نه در نود

کشته عشقت نمیرد در مصاف

مرده شوقت نخسبد در لحد

صعب باشد در دل شوریده عشق

گرم باشد آفتاب اندر اسد

آدمی بی عشق تو دل مرده ییست

ورفرشته جان خود دروی دمد

در ره عشقت براق همتم

می زند بر توسن گردون لگد

وصف حسنت کی توان گفتن بشعر

کسب دولت چون توان کردن بکد

خامشی بهتر که نتوانم گرفت

خیمه گردون چو خرگه در نمد

نفس اسرار ترا نبود امین

دزد بر جوهر نباشد معتمد

عاشق از چرخ و ز انجم برترست

اختر عاشق نیاید در رصد

از کلام او خلایق بی خبر

وز مقام او ملایک در حسد

ترک گفته جان او ملک دو کون

محو کرده روح او رسم جسد

سیف فرغانی بتو جان تحفه داد

تحفه درویش نتوان کرد رد

 
 
 
رودکی

شب زمستان بود، کپی سرد یافت

کرمکی شبتاب ناگاهی بتافت

کپیان آتش همی پنداشتند

پشتهٔ هیزم برو بر داشتند

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
سنایی

ما کلف الله نفسا فوق طاقتها

ولا تجود ید الا بما تجد

تا سنائی کیست کاید بر درت

مجد کو تا گویدش کز راه برد

نام او می‌دان و نقشش را مبین

[...]

خاقانی

پند آن پیر مغان یاد آورید

بانگ مرغ زند خوان یاد آورید

دجله دجله تا خط بغداد جام

می دهید و از کیان یاد آورد

خفتگان را در صبوح آگه کنید

[...]

عطار

بی‌خودی می‌گفت در پیش خدای

کای خدا آخر دری بر من گشای

رابعه آنجا مگر بنشسته بود

گفت ای غافل کی این در بسته بود

مشاهدهٔ بیش از ۱۰۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه