گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۰

 

پاک بینان الفتی با داغ پنهان کرده اند

جای گل چون شعله آتش در گریبان کرده اند

فیضها دارد شب ناکامی ما در کمین

هر طرف صبحی در این ویرانه پنهان کرده اند

از نسیم صبح آب خنده گل می چکد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۱

 

از دلم روزی که طرح روزگار انداختند

گل ز اشکم در گریبان بهار انداختند

صیدگاه از قطره خون صد گل منت بچید

بسکه این ترکان ز استغنا شکار انداختند

بیخودم کردند از این بیهوش داروی حیات

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۹

 

عشق اول بر دل غم پرور آتش می زند

شعله چون بیدار شد در بستر آتش می زند

در قفس کرده است پرواز هوس پروانه را

تا شود آزاد بر بال و پر آتش می زند

گه ز قرب وصل می سوزم گهی ازتاب هجر

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۱

 

گه نگاهش کاروان چشم آهو می‌زند

گاه چشمش راه یک بتخانه جادو می‌زند

گریه کردم راه طعن دوستداران بسته شد

از شکایت زخم شمشیر زبان بو می‌زند؟

گرچه پُر طفل است پُر داناست در سنگین‌دلی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۳

 

سرمه‌ای هر جا به چشم داغ سودا می‌کشند

مشتی از خاکستر افسردهٔ ما می‌کشند

شبنم توفیق را سامان ابر رحمت است

اهل دل کی انتظار مزد فردا می‌کشند

پاک‌بینان کز ره غفلت غبار انگیختند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۰

 

رشک حسنت خار در پیراهن گل می‌کند

طره‌ات آشفتگی را دام سنبل می‌کند

می‌کنی مستانه سیر باغ و می‌سوزم ز رشک

سایه هر برگ را شوق بلبل می‌کند

بس که از چشم سیاهش دیده‌ام بیگانگی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۱

 

در گلستان جگر داغ تو بس گل می‌کند

آه من چون شمع از سوز نفس گل می‌کند

نشکفد از سیر گلشن غنچه دل‌های تنگ

نخل امید اسیران در قفس گل می‌کند

گر به یاد روی آتشناک او بارم سرشک

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۷

 

چون دل ما گر دل یک قطره باران تنگ بود

دستگاه گریه بر ابر بهاران تنگ بود

تیغ مژگان تو می زد گر صلای قتل عام

فرصت بسمل شدن بر جانسپاران تنگ بود

نا امیدی بین که بر مجنون عالمگرد ما

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۹

 

گر دو روزی کامجو در عشق بی آرام بود

همچو داغ لاله در آتش نشینی خام بود

سخت ممنونم ز رسوایی که روز خوش ندید

تا دل دیوانه در زنجیر ننگ و نام بود

آگه از حال دلم بی منت پیغام شد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۱

 

سرکنم آوارگی منزل همان گیرم نبود

دل به دریا افکنم ساحل همان گیرم نبود

سینه ای بر تیر باران تغافل می دهم

التفات خنجر قاتل همان گیرم نبود

آنکه دیدم عمری از آیینه دل روی او

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۴

 

چشمت امشب ساقی و بیطاقتی پیمانه بود

یک نگاه آشنا تکلیف صد میخانه بود

لطف پنهان ناز پرورد تغافل بوده است

یاد ایامی که با من چشم او بیگانه بود

می زدم امروز لاف زهد پیش زاهدی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۵

 

قاصدی از گرد جولانش به هرسو می‌دود

از پی گرد نگاهش چشم آهو می‌دود

حسرت جاویدش از هر قطره خون گل می‌کند

خضر در دنبال ناوک خورده او می‌دود

در سواد زلفش از تاراج شوخی خواب نیست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۹

 

ترک مستم را اگر چین بر جبین پیدا شود

حیرتستان هلال آتشین پیدا شود

از صدف گردیده دریا را زبان کام نهنگ

گوهر مقصود یعنی اینچنین پیدا شود

بس که پرکار است صیاد شکار انداز ما

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۰

 

دشمن هوشی به رویت چشم تر نتوان گشود

آفت نظاره ای سویت نظر نتوان گشود

تا سپردم دل به نومیدی چها دیدم مپرس

کو دری کز فیض آه بی اثر نتوان گشود

ذوق راحت را به درگاه محبت بار نیست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۱

 

گر شبی یاد تو دور از جان غمگینم شود

خواب سنگین همچو شمع کشته بالینم شود

همچو آب از جوهر تیغت روان سازم سبق

تا زبانت آشنای حرف تحسینم شود

از دم تیغ تو احیای شهادت کرده ام

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۴

 

از من آن چشم تغافل‌کیش غافل می‌شود

گر چنین خواهد گذشتن کار مشکل می‌شود

عشق هرکس را که پوشد خلعت غم در لباس

گاه با اختر گهی با غنچه یکدل می‌شود

بعد مردن هم محبت شمع بالین من است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۷

 

هر که بیند لذت بیتابیم سر می دهد

اضطراب مرغ بسمل شوق را پر می دهد

می تپم در خاک تا گردی زمن در خاطر است

خون گرم من به دیر و کعبه ساغر می دهد

دل ندادی بیش از این افسانه ام نشنیدنی است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۸

 

عاشق از شوق نگاه واپسین جان می دهد

چشم و دل را حسرت جاوید تاوان می دهد

اشک دریا دل کجا و ساحل دامان کجا

گریه ایم عرض تجمل در بیابان می دهد

اضطراب دل نشان جلوه مژگان کیست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۱

 

بیستون روزی به یاد خاطر شادم رسید

ناله ای کردم به گوش آواز فرهادم رسید

خاطر صیاد نازک بود و من بی احتیاط

تا کشیدم ناله خاموشی به فریادم رسید

جذبه بی اختیارم کرد خصم خویش

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۵

 

دل چو خون شد ناز اشک پرده در نتوان کشید

منت خشک اینقدر از چشم تر نتوان کشید

آتش از آتش تواند برد نرد سوختن

جز محبت در دلم نقش دگر نتوان کشید

ما کجا دست گریبان پاره کردن از کجا

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۲
sunny dark_mode