گنجور

 
اسیر شهرستانی

عشق اول بر دل غم پرور آتش می زند

شعله چون بیدار شد در بستر آتش می زند

در قفس کرده است پرواز هوس پروانه را

تا شود آزاد بر بال و پر آتش می زند

گه ز قرب وصل می سوزم گهی ازتاب هجر

هر نفس عشقم به رنگ دیگر آتش می زند

پیش گرمیهای آه ما چراغ مرده ای است

برق بیحاصل که بر خشک و تر آتش می زند

چون نسوزد از خیالش دل شب هجران اسیر

عکس او آیینه را بر اختر آتش می زند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode