از دلم روزی که طرح روزگار انداختند
گل ز اشکم در گریبان بهار انداختند
صیدگاه از قطره خون صد گل منت بچید
بسکه این ترکان ز استغنا شکار انداختند
بیخودم کردند از این بیهوش داروی حیات
غافلم در جرگه لیل و نهار انداختند
این خدا ترسان که دامن می کشند از بوی گل
خار در پیراهن عاشق چکار انداختند
نشئه هستی به غیر از دردسر سودی نداشت
ساغری دادند و ما را در خمار انداختند
از هجوم صید جای جنبش مژگان نماند
این سیه چشمان چه تیری بر شکار انداختند
تا برد پروانه را مستانه خواب سوختن
در حریم شعله فرش زرنگار انداختند
کم نگاهان از فریب وعده وصل اسیر
هستی ما را ز چشم روزگار انداختند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.