گنجور

 
اسیر شهرستانی

گر دو روزی کامجو در عشق بی آرام بود

همچو داغ لاله در آتش نشینی خام بود

سخت ممنونم ز رسوایی که روز خوش ندید

تا دل دیوانه در زنجیر ننگ و نام بود

آگه از حال دلم بی منت پیغام شد

بی زبانیها میان ما و او پیغام بود

هر کجا رفتم دل بیمار من صحت نیافت

سازگار آب وهوای شهر بند دام بود

هر کجا تنها دچارم شد ز شرم او اسیر

دیده خصم دیدن و دل دشمن آرام بود