گنجور

 
اسیر شهرستانی

چشمت امشب ساقی و بیطاقتی پیمانه بود

یک نگاه آشنا تکلیف صد میخانه بود

لطف پنهان ناز پرورد تغافل بوده است

یاد ایامی که با من چشم او بیگانه بود

می زدم امروز لاف زهد پیش زاهدی

تار آه از پاره دل سبحه صد دانه بود

دوش از نظاره شمع رخش خوابم ربود

هر سر مژگان شوخش رمز صد افسانه بود

شد فزون آسایش ما از خرابیهای دل

صندل درد سر ما گرد این ویرانه بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode