گنجور

 
اسیر شهرستانی

سرکنم آوارگی منزل همان گیرم نبود

دل به دریا افکنم ساحل همان گیرم نبود

سینه ای بر تیر باران تغافل می دهم

التفات خنجر قاتل همان گیرم نبود

آنکه دیدم عمری از آیینه دل روی او

یک نفس از حال من غافل همان گیرم نبود

ترک دل کردم چه پروا دارم از تاراج عمر

برقها مطلب روا حاصل همان گیرم نبود

دل گره می زد به کارم ترک او کردم اسیر

برخود آسان کردم این مشکل همان گیرم نبود