گنجور

 
اسیر شهرستانی

پاک بینان الفتی با داغ پنهان کرده اند

جای گل چون شعله آتش در گریبان کرده اند

فیضها دارد شب ناکامی ما در کمین

هر طرف صبحی در این ویرانه پنهان کرده اند

از نسیم صبح آب خنده گل می چکد

فیض را یک باغبان این گلستان کرده اند

سایه هر برگ این گلزار ابر رحمت است

کشته تیغ که را در خاک پنهان کرده اند

رنج راحت می کند دیوانه ام را تر دماغ

گل به دامنها به جای سنگ طفلان کرده اند

کعبه جویان سرگذشت شوق می دانند اسیر

جشنها در پای هر خار مغیلان کرده اند