گنجور

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

عاشقم کردی و گفتی با رقیب تندخو

عاشق روی توام، با هر که می خواهی بگو

جان من، دلجویی اغیار کردن تا بکی؟

گاه گاهی هم دل سرگشته ما را بجو

ای طبیب، از بهر درد ما غم درمان مخور

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲

 

آنکه رفت امروز و صد دل می رود دنبال او

کاش! فردا جان برون آید باستقبال او

بس که همچون سایه خواهم خویش را پامال او

هر کجا او می رود من می روم دنبال او

وه! چه خوش جا کرده است آن خال مشکین بر رخش

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

چند گیرد جام می کام از لب میگون او؟

ساقیا، بگذار، تا بر خاک ریزم خون او

قصه لیلی و مجنون پای تا سر خوانده ام

هم تو از لیلی فزونی، هم من از مجنون او

مهر آن مه را بجان خواهم، که بس لایق فتاد

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

روزم از بیم رقیبان نیست ره در کوی او

شب روم، لیکن چه حاصل چون ببینم روی او؟

او بقتلم شاد و من غمگین، که گاه کشتتم

ناگه آزادی نبیند ساعد و بازوی او

دارد آن ابرو کمان پیوسته بر ابرو گره

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

چند سوزی داغها بر دست؟ آه از دست تو

گاه از داغ تو مینالیم و گاه از دست تو

تا ترا بر دست ظاهر شد سیاهی های داغ

روزگار دردمندان شد سیاه از دست تو

تو نهاده داغها بر دست چون گلدسته ای

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰

 

لیلی و مجنون اگر میبود در دوران تو

این یکی حیران من میگشت و آن حیران تو

دامن خود را بکش امروز از دست رقیب

ورنه چون فردا شود دست من و دامان تو

زخم پیکان ترا مرهم چرا باید نهاد؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶

 

ما ز یک جانب، رقیب از یک طرف در کوی تو

روی با ما کن، که چشم او نبیند روی تو

دیده نااهل و روی این چنین، حیفست، حیف!

چشم بد، یارب، نیفتد بر رخ نیکوی تو!

بعد ازین سر از سر زانو نخواهم برگرفت

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

سینه مجروحست و از هر جانبی صد غم درو

با چنین غمها کجا باشد دل خرم درو؟

در دهان غنچه از لعل تو آب حسرتست

اینکه پندارند مردم قطره شبنم درو

سالها حیران او بودم، کسی آگه نشد

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴

 

چشم او می خورده و خود را خراب انداخته

تا نبیند سوی من، خود را بخواب انداخته

چیست دانی پردهای غنچه بر رخسار گل؟

جلوه حسن تو او را در حجاب انداخته

چون نگردد عمر من کوته؟ که آن زلف دراز

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

جان من، گاهی سخن کن ز آن لب و کامی بده

ور سخن با عاشقان حیفست، دشنامی بده

چون دل از دست تو بی آرام شد، بهر خدا

بر دلم دستی نه و یک لحظه آرامی بده

میکنم پیش تو عرض حال بی سامان دل

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

کیست آن سرو روان؟ کز ناز دامن بر زده

جامه گلگون کرده و آتش بعالم در زده

کرده هر شب ز آتش حسرت دل ما را کباب

با حریفان دگر تا صبح دم ساغر زده

وصف قد نازکش، گر راست میپرسی ز من

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰

 

با تو هر ساعت مرا عرض نیازست این همه

من نمی دانم ترا با من چه نازست این همه؟

خنده ات جانست و لب جان بخش و خطت جانفزا

مایه جمعیت و عمر درازست این همه

خواب از چشم و دلم از دست دوست از کار رفت

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۳

 

بی‌جهت با ما چرا آهنگ غوغا کرده‌ای؟

غالبا امروز قصد کشتن ما کرده‌ای

گاه چون شیر و شکر، گاهی چو آب و آتشی

من نمی‌دانم چه خویست این که پیدا کرده‌ای؟

گر مسیحا مرده‌ای را زنده می‌کرد از دعا

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹

 

مست با رخسار آتشناک بیرون تاختی

جلوه ای کردی و آتش در جهان انداختی

چون نمی پرداختی آخر بفکر کار ما

کاشکی! اول بحال ما نمی پرداختی

بی نوا گشتم بکویت چون گدایان سالها

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹

 

ای مسلمانان، گرفتارم بدست کافری

شوخ چشمی، تیز خشمی، ظالمی، غارتگری

با اسیران و غریبان سرکشی هر دم کنی

از رخ گل رنگ او هر سو بهار خرمی

با حریفان دگر معشوق عاشق پروری

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲

 

جان من در فرقت جانان برآید کاشکی!

هم اجل، چون عمر، ما را بر سرآید کاشکی!

آرزو دارم که بینم: سنبل تر بر گلش

زود تر این آرزوی من بر آید کاشکی!

چند با آن شکل شهر آشوب آید خشمناک؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳

 

یار دور از صحبت اغیار بودی کاشکی!

گه گهی با عاشق خود یار بودی کاشکی!

چون توان گفتن که: جورت کاش! بودی اندکی؟

اندکی بود این قدر، بسیار بودی کاشکی!

ذره را فی الجمله قدری هست پیش آفتاب

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

با تو از اول نبودی آشنایی کاشکی!

یا نبودی آخر این داغ جدایی کاشکی!

دور از آن این شوکت شاهی چه کار آید مرا؟

دست دادی بر سر کویت گدایی کاشکی!

حالیا، زین بخت بی سامان برآشفتن چه سود؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵

 

ای گلستان جمالت در کمال خرمی

عالم از ناز تو پر شد، نازنین عالمی

خرمن آدم چو بهر دانه ای بر باد شد

چون کند با دانه خال تو مسکین آدمی؟

مرده صد ساله را در یک نفس جان میدهی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲

 

ای که در عاشق‌کشی هر لحظه صد خون می‌کنی

آه! اگر عاشق نماند بعد ازین چون می‌کنی؟

گرچه دایم بر اسیران جور می‌کردی ولی

پیش ازین هرگز نکردی آنچه اکنون می‌کنی

وعده فرمودی که: سویت بگذرم، تا خیر چیست؟

[...]

هلالی جغتایی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶