گنجور

 
هلالی جغتایی

سینه مجروحست و از هر جانبی صد غم درو

با چنین غمها کجا باشد دل خرم درو؟

در دهان غنچه از لعل تو آب حسرتست

اینکه پندارند مردم قطره شبنم درو

سالها حیران او بودم، کسی آگه نشد

زانکه حیرانند چون من، جمله عالم درو

عاشقان را آن سر کو از همه عالم بهست

و آن سگان هم بهتر از خیل بنی آدم درو

تا هلالی را شمردی از سگان کمترین

هیچ کس دیگر نمی بیند بچشم کم درو