روزم از بیم رقیبان نیست ره در کوی او
شب روم، لیکن چه حاصل چون ببینم روی او؟
او بقتلم شاد و من غمگین، که گاه کشتتم
ناگه آزادی نبیند ساعد و بازوی او
دارد آن ابرو کمان پیوسته بر ابرو گره
از گره گویی بهم پیوسته شد ابروی او
من که در پهلوی او خود را نمیخواهم ز رشک
دیگری را چون توانم دید در پهلوی او؟
گرچه بس دورم، ولی هر جا که منزل میکنم
مینشینم رو به کوی یار و خاطر سوی او
ما چو از هر سو به خاک کویش آوردیم رو
بعد ازین روی نیاز ما و خاک کوی او
تا هلالی را فراقت چنگ بزم درد ساخت
ناله دیگر برون میآید از هر موی او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس عشق و دلتنگی شاعر نسبت به معشوقش است. شاعر از بیم رقبایش به کوی یار نمیرود، اما شبها به یاد او دلش غمگین است. او از این که معشوقش او را کشته است، خوشحال است اما خود غمگین است. ابروی معشوق به شکل کمانی است که دل او را در حسرت نگه میدارد. شاعر به شدت دچار حسادت است و نمیتواند تصور کند کسی غیر از خودش در کنار یار باشد. حتی اگر از او دور باشد، همواره در فکر او است و در هر جایی که باشد، یاد او در دلش جای دارد. در نهایت، شاعر به شدت از غم دوری یار رنج میبرد و نالهاش از دل تنگی اوست.
هوش مصنوعی: من روزم به خاطر ترس از رقبای دیگر نیست، بلکه شب را به کوی محبوب میروم، اما چه فایده وقتی که فقط دیدن چهرهاش را میبینم؟
هوش مصنوعی: او شاد و خوشحال است و من اندوهگین، چون بارها او را ناگاه کشتهام و او از آزادی دستش به کار نمیآید.
هوش مصنوعی: آن ابروی کمانمانند، همیشه به گونهای دیده میشود که گویی از گرههای پیوسته تشکیل شده است. ابروی او به طرز جالبی به هم پیوسته است.
هوش مصنوعی: من که در کنار او نمیخواهم بمانم، چون از حسادت بر دیگران نمیتوانم او را ببینم.
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که از یارم دور باشم، در هر جایی که توقف کنم، رو به آن مکان مینشینم و یاد او در ذهنم است.
هوش مصنوعی: ما وقتی که از هر طرف به خاک کوی تو رو آوردیم، دیگر پس از این فقط روی نیاز ما به خاک کوی تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: هر چقدر که از هم دور هستیم و جدایی ما را به درد و رنج انداخته است، هنوز صدای ناله عشق و حسرت او از هر مو و جزیی از وجودش به گوش میرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چشم عالم روشن است از آفتاب روی او
هر چه می گویند مردم هست گفت و گوی او
جان چه باشد تا که باشد قیمت جانان من
هر دو عالم قیمت یک تاره ای از موی او
از عرب آمد ولی ملک عجم نیکو گرفت
[...]
حرف در مجلس نگویم جز به هم زانوی او
تا به چشمی سوی او بینم به چشمی سوی او
میشود صد نکتهام خاطر نشان تا میشود
نیم جنبشها تمام از گوشهٔ ابروی او
زان شکارافکن همینم بس که مخصوص منست
[...]
تا به خون ریزیم اشارت ها نمود ابروی او
میل خون ریزی خود فهمیدم از هر موی او
چون خرامد در دلم جان، هم چو آب زندگی
سر نهد در پای سرو قامت دلجوی او
تا خیال قامتش بیرون نیامد از دلم
[...]
از نگاه گرم گردد آفتابی روی او
وز فروغ چهره آتش دیده گردد موی او
همچو بوی گل که صد تو می شود از برگ خویش
بیشتر ظاهر شود از پرده نور روی او
در گریبان صبا مشتی عرق گردیده است
[...]
برد از من تاب، تاب سنبل گیسوی او
طاقتم شد طاق، از طاق خم ابروی او!
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.