جان من، گاهی سخن کن ز آن لب و کامی بده
ور سخن با عاشقان حیفست، دشنامی بده
چون دل از دست تو بی آرام شد، بهر خدا
بر دلم دستی نه و یک لحظه آرامی بده
میکنم پیش تو عرض حال بی سامان دل
گر توانی قصه او را سرانجامی بده
ساقیا، از آتش دل شعله در جانم فتاد
تا زنم آبی بر آتش، لطف کن، جامی بده
تا ترا فارغ شود خاطر ز سختی های دهر
چند روزی دل بدست نازک اندامی بده
جان من در حسرت آن ساعد سیمین بسوخت
چند سوزی بیدلان را؟ وعده کامی بده
ناصحا، پند تو از طعن هلالی تا بکی؟
ای نکو نام دو عالم، ترک بدنامی بده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.