گنجور

 
هلالی جغتایی

ای که در عاشق‌کشی هر لحظه صد خون می‌کنی

آه! اگر عاشق نماند بعد ازین چون می‌کنی؟

گرچه دایم بر اسیران جور می‌کردی ولی

پیش ازین هرگز نکردی آنچه اکنون می‌کنی

وعده فرمودی که: سویت بگذرم، تا خیر چیست؟

کار خیرست این، چرا نیت دگرگون می‌کنی؟

می‌نمایی عارض چون آفتاب از روی مهر

مهر دیگر بر سر مهر من افزون می‌کنی

ای فسونگر، زان پری افسانه خوانی بر سرم

عاشق دیوانه را تا چند افسون می‌کنی؟