گنجور

 
هلالی جغتایی

یار دور از صحبت اغیار بودی کاشکی!

گه گهی با عاشق خود یار بودی کاشکی!

چون توان گفتن که: جورت کاش! بودی اندکی؟

اندکی بود این قدر، بسیار بودی کاشکی!

ذره را فی الجمله قدری هست پیش آفتاب

قدر من پیشت همان مقدار بودی کاشکی!

هر گل از روی تو یادم داد و آتش زد بدل

این همه گلها که دیدم خار بودی کاشکی!

یار دوش آمد ببالین من و من بی خبر

بخت خواب آلود من بیدار بودی کاشکی!

دی بدیواری فگندی سایه، من مردم ز رشک

قالب من خاک آن دیوار بودی کاشکی!

رفتی و درد هلالی همچنان ناگفته ماند

عاشقان را قوت گفتار بودی کاشکی!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode