ای گلستان جمالت در کمال خرمی
عالم از ناز تو پر شد، نازنین عالمی
خرمن آدم چو بهر دانه ای بر باد شد
چون کند با دانه خال تو مسکین آدمی؟
مرده صد ساله را در یک نفس جان میدهی
با تو کی باشد مسیحا را مجال همدمی؟
سینه را گفتم که: بی غم شو، دل غمناک گفت:
با غمش جایی که من باشم چه جای بی غمی؟
گر هلالی از درت محروم شد تدبیر چیست؟
در حریم آن حرم کس را نباشد محرمی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیباییهای معشوق اشاره میکند و او را به عنوان منبع خرمی و زندگی معرفی میکند. او میگوید که عشق و زیبایی معشوق باعث شده تا دنیا پر از ناز و لطافت شود. همچنین، شاعر به احساسات عمیق و درد عاشقانهاش اشاره میکند و میگوید که حتی در سختیها و غمها، عشق معشوق برایش آرامشدهنده است. در انتها، شاعر نگرانیهایی را درباره جدایی و عدم دسترسی به معشوق ابراز میکند که برای او به معنای از دست دادن است.
هوش مصنوعی: ای باغ زیبایی تو، در اوج سرسبزی، دنیا از لطافت و زیبایی تو مملو شده است، ای محبوب عالم.
هوش مصنوعی: اگر زندگی انسان به خاطر دانهای به باد برود، انسان مسکین چه باید بکند تا با دانهی نقش تو کنار بیاید؟
هوش مصنوعی: اگر بتوانی در یک لحظه به مردهای که صد سال از عمرش گذشته، جان دوباره ببخشی، باید بدانیم که در کنار تو، کسی مثل مسیحا هم نمیتواند با کسی دیگر هم صحبت شود.
هوش مصنوعی: به سینهام گفتم که بیغم باش، اما دل غمگینم گفت: وقتی من اینجا هستم و غم دارم، چه جایی برای بیغم بودن وجود دارد؟
هوش مصنوعی: اگر کسی از در تو به مقامی نرسیده و محروم مانده، راهکار چیست؟ در آن مکان مقدس کسی را نمیتوان یافت که حرمت آن را رعایت کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر نشینم با تو در خلوت به شادی یک دمی
از غبار خود نبیند چشم دل دیگر نمی
حاصل از عالم دمی دانم که گویم با تو راز
اهل دلرا زین دمی خوشتر ز ملک عالمی
ایدل از دلبر مدار امید شادی بهر آنک
[...]
ای مقیمان درت را عالمی در هر دمی
رهروان راه عشقت هر دمی در عالمی
با کمال قدرتت بر عرصه ی ملک قدم
هر تف آتش خلیلی هر کف خاک آدمی
طور سینا با تجلی جمالت ذره ئی
[...]
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
[...]
گوهر دریای وحدت آدم است، ای آدمی
گر چو آدم سر اسما را بدانی آدمی
زنده باقی شو، ای سی و دو نطق لایزال
حاکم نطقی و نطق عیسی صاحب دمی
گر ببینی صورت خود را به چشم معرفت
[...]
موج زن می بینم از هر دیده طوفان غمی
می رسد در گوشم از هر لب صدای ماتمی
اهل عالم را نمی دانم چه کار افتاده است
اینقدر دانم که در هم رفته کار عالمی
زاشک محتاجان به هر سو سایلی بین غرق خون
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.