سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴
خارخار دل کجا در دیدهٔ ما میخلد
خار ماهی کی به چشم موج دریا میخلد
دستگاه صنع را انگشت رد هم نیست، رو
خار چون از دست افتد باز در پا میخلد
بس که یاران ملایمطبع سنگینطینتند
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸
سبزهای جز آه کی از خاک مجنون میدمد
از نیستان محبت ناله بیرون میدمد
بس که می نوشیده آن بدخو عرق از پیکرش
همچو رنگ باده از مینا به بیرون میدمد
در قریب دل هر افسونی که لیلی خوانده است
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰
دار نی در کشتن منصور برپا کرده اند
حرف حق را در میان خلق، بالا کرده اند
اهل عقبی در تلاش جاه و حب آرزو
تهمت بیهوده بر ارباب دنیا کرده اند
قطرهٔ چندی که از چشم فلک افتاده است
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴
خوش به آسانی به آخر راه مشکل میبرند
رهنوردانی که اول پی به منزل میبرند
در محبت میشوند ایشان شهید بیسخن
دست و گردن بسته خود را پیش قاتل میبرند
دُردنوشان جز به پای خُم نمیافتند هیچ
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷
آن که پشت دست رد بر نقره و زر میزند
سکهٔ همت به روی مهر و اختر میزند
میشود یا زلف خط یا کاکل سرگشتهای
از چراغ بخت ما دودی که سر برمیزند
برزخ دریا نه موج است این که از تعجیل عمر
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹
موج دریای جنون کی دست بر دل میزند
میکشد میدان و هردم سر به ساحل میزند
پاسبان ماست چون افلاس هرجا میرویم
نیست عاقل آن که با ما میرود دل میزند
بیقرار عشق را آرام در فردوس نیست
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱
هر که یاد قامت آن سروبالا می کند
بهر مطلع مصرع برجسته پیدا می کند
نیست در خاطر غباری از کسی آیینه ام
هر که می بیند مرا خود را تماشا می کند
نیست یک حاکم به ملک حسن، شهر طرفه ای است
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶
کی فرنگی با مسلمانی نهانی میکند
آنچه با ما آشکارا یار جانی میکند
از خدنگ حادثات چرخ ای دل گوشهگیر
چون کمان با پشت خم آن هم جوانی میکند
فتح ملک دل به نام عشق ثبت است از ازل
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹
شیشه و پیمانه و دل غم ز هم کم میکنند
اهل دل از راه دل، دلپرسی هم میکنند
بس که خود را دوست میدارند ابنای زمان
پیشتر از زخم ایشان فکر مرهم میکنند
غنچه را در بزم ما منع شکفتن کردهاند
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲
چند در اندیشهٔ دنیا و دین خواهیم بود
تا به کی در فکر و ذکر [آن و این] خواهیم بود؟
گل نخواهد کرد آخر غنچهٔ امید، چند
همچو داغ دست ما در آستین خواهیم بود؟
گرچه خواهم از نظرها رفت اما چون خیال
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵
جسم ما از ناتوانی جان نمی گیرد به خود
درد ما از نازکی درمان نمی گیرد به خود
کاملی ذاتی زیاد و کم ندارد در وجود
تیغ ابرو زحمت سوهان نمی گیرد به خود
عارف از تغییر اوضاع جهان دلگیر نیست
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹
هر که غافل یک نفس شد صاحب دم کی شود؟
کج گذارد آن که پا در راه، اقدم کی شود؟
کی به حرف آید اگر داند معلم در قفاست
طوطی آگه چون بود ز آیینه همدم کی شود؟
کعبه را بگذار و طوف خانهٔ خمار کن
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰
دل ز بیداد غم خوبان مصفا میشود
از غبار راه یوسف، کور بینا میشود
از تو زیبا مینماید دل به هر نوعی بری
عشوهگر با ناز همراه است رعنا میشود
آنچه من در گریهٔ خود دیدهام از روی تو
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱
کار، کی از آتش رخسارهٔ گل میشود
لاله داغ از شعلهٔ آواز بلبل میشود
میتوان کردن به نازش صبر اما غمزهاش
فتنهٔ دل، آفت راه تحمل میشود
از پی آزادگان رو دل که در راه طلب
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳
کس به دور نرگس مست تو هشیاری ندید
آسمان جز فتنهٔ چشم تو بیداری ندید
او چه داند حال ظلمت دیدگان عشق را
در جهان غیر از نگاه خود ستمکاری ندید
تا به لب آمد غم دل از برای غمخوری
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴
هر نفس در کوی جانان کوه غم باید برید
زهر باید نوش کرد از جام جم باید برید
دهر دریایی است بی پایان و ما امواج او
ای رفیقان همچو موج آخر ز هم باید برید
مهدجنبان، درد و [انده] دایهٔ غم، مشفقش
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸
فقر، دل های سیه را کرده است اکثر سفید
می کند آیینه را از زنگ، خاکستر، سفید
آفتاب عالم آرا هم ز گردون قطعه ای است
صبح می سازد به صد خون جگر در بر سفید
برد کار از دست ما رندان به زور زر رقیب
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۵
در به در گردیده دشمن روبرو گردیده یار
شکر لله روی ما را آبرو گردیده یار
پیش از این از ناز هر چاکی که دل را کرده بود
مژده ای جان باز در فکر رفو گردیده یار
نی همین از زلف می خواهند یا از خط مراد
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷
چون شود آشفته زلفش از نسیم بی خبر
جنبش زلفش کند رخسارهاش را [نیلفر]
طوطی ما نطق خود را می تواند سبز کرد
حرف شیرینش کند چوب قفس را نیشکر
بوی گل از پا نیفتد گر فتد گل پیش پا
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰
سینهٔ ریش است قانون، بانگ نی معنی است بکر
شیشه مصراعی است موزون، جام می معنی است بکر
روی او خورشید و خود گردون بناگوش است صبح
قصهٔ عمر است زلفش خط وی معنی است بکر
در سراغ ناقهٔ لیلی به هر صحرا و دشت
[...]