گنجور

 
سعیدا

شیشه و پیمانه و دل غم ز هم کم می‌کنند

اهل دل از راه دل، دل‌پرسی هم می‌کنند

بس که خود را دوست می‌دارند ابنای زمان

پیشتر از زخم ایشان فکر مرهم می‌کنند

غنچه را در بزم ما منع شکفتن کرده‌اند

نخل مومی را در اینجا شمعِ ماتم می‌کنند

نیست غم در کشور وارستگان روزگار

شادی صبح طرب در شام ماتم می‌کنند

قبضه داران قضا آخر سعیدا چون کمان

هرکجا سرو قدی سر می‌کشد خم می‌کنند