جسم ما از ناتوانی جان نمی گیرد به خود
درد ما از نازکی درمان نمی گیرد به خود
کاملی ذاتی زیاد و کم ندارد در وجود
تیغ ابرو زحمت سوهان نمی گیرد به خود
عارف از تغییر اوضاع جهان دلگیر نیست
گرد کلفت یوسف از زندان نمی گیرد به خود
از شمیم مشک می گردد پریشان زلف یار
ساده [لوحی] کاغذافشان نمی گیرد به خود
مردمان را فکر تعمیر جهان از غافلی است
جز خرابی این ده ویران نمی گیرد به خود
گرد غم چسفیده باشد در گریبان لباس
ورنه انده سینهٔ عریان نمی گیرد به خود
بی محبت زندگی باشد سعیدا کفر محض
ننگ بی عشقی تن بی جان نمی گیرد به خود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر دلی را طره جانان نمی گیرد به خود
غیر ماه مصر این زندان نمی گیرد به خود
در دل عاشق ندارد راه غیر از فکر دوست
این تنور گرم جز طوفان نمی گیرد به خود
می پذیرد گرچه لوح ساده هر نقشی که هست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.