گنجور

 
سعیدا

کار، کی از آتش رخسارهٔ گل می‌شود

لاله داغ از شعلهٔ آواز بلبل می‌شود

می‌توان کردن به نازش صبر اما غمزه‌اش

فتنهٔ دل، آفت راه تحمل می‌شود

از پی آزادگان رو دل که در راه طلب

این [گره] را خار در پا غنچهٔ گل می‌شود

دل چه سان بگریزد از قیدش که از زنجیر زلف

تا رهایی یافت بند جعد کاکل می‌شود

چرخ را نوبت به ما برعکس باید کار کرد

دایماً دوران ما دور تسلسل می‌شود

نرگس از چشمت خجل شد گل ز رویت آب شد

زلف را آهسته بگشا کار سنبل می‌شود

با سعیدا گر شود همراه هر بی‌طاقتی

چند روزی بگذرد ز اهل توکل می‌شود