قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲
محفل دردی طلب، از سیر شهر و کو چه سود
سر به پای شعله نه چون شمع، از زانو چه سود
وصل شیرین کی به زور آید به دست کوهکن
قوت طالع بخواه از قوت بازو چه سود
زلف لیلی صید دلهای پریشان میکند
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶
بر سر پیمانه غم هرگز این صحبت نبود
بود غم هم پیش ازین، اما به این لذت نبود
گرچه دامانش گرفتم، شکوهام ناگفته ماند
آفتاب طالعم را فرصت رجعت نبود
سنگ چون ریگ روان میآید از دنبال او
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰
با لبت عمر ابد عیش نهانی میکند
خوبرویی با جمالت کامرانی میکند
حسن چون آتش فروزد، برق بر دل میزند
عشق چون سودا کند سودای جانی میکند
حیرتی دارم که جان جزویست از اجزای عشق
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱
موسم گل چون حریفان جای در بستان کنند
عندلیبان را ز جای خویش سرگردان کنند
عاشق از مردن نیاساید بگو با اهل مصر
در لحد روی زلیخا جانب کنعان کنند
پر مکرر شد ز خامان دعوی پروانگی
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴
از خمار زخم دل تا چند درد سر کشد
چاکهای سینهام خمیازه بر خنجر کشد
انفعال خامی از پروانهام دارد خجل
آتشی کو تا مرا در سلک خاکستر کشد؟
ای جگر، یک سیل خون کم گیر از یک آبله
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶
گر به صحرا بگذرم از اشک من گلشن شود
در چراغ لاله آب چشم من روغن شود
سرو جان یابد به باغ، ار سایه اندازی بر او
ور قدم بر دیده نرگس نهی روشن شود
سر ز بزمش تافتم چندان که خود را سوختم
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷
رشک نام او زبانم را ز غیرت لال کرد
عشقم از گفت و شنود خلق فارغبال کرد
سرفرازیهای گردون از تنزلهای ماست
پستی ما، نام دشمن را بلند اقبال کرد
ناله شوریدگان شور آورد، چون عندلیب
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰
میرم ار خوی ستمکاری ز سر بیرون کند
شمع را گر تن نکاهد زندگانی چون کند؟
دایه را پستان به ناخن میتراشد طفل عشق
تا دمی شیرش مبادا در گلو بی خون کند
آنکه میخواهد غمی بردارد از روی دلم
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲
گفتم از عشقت کشم دامن گریبانگیر شد
سر کشیدم، گردنم تا پای در زنجیر شد
کاوکاو چشمه اندازد ز صافی آب را
آنقدر در گریه کوشیدم که بیتاثیر شد
از خدنگ عشق، پیکانی که شد در سینه جمع
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵
سنبل زلف تو خط بر سنبل تر میکشد
سرو قدت حلقه در گوش صنوبر میکشد
کعبه دردیکشان باشد مقامی کز شرف
بهر تعمیرش، خم می خشت بر سر میکشد
کم مبادا از سر ما سایه داغ جنون
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶
مرده بودم از خمار می، شرابم زنده کرد
کشته بود آتش مرا، ساقی به آبم زنده کرد
از نصیحتهای غمخواران، جنون بازم خرید
گلشن افسرده بودم آفتابم زنده کرد
مرده بودم در کفن، افکند از عارض نقاب
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰
باده گر فردا خورم، عالم کنون پر میشود
تا شده جامم تهی، صد دل ز خون پر میشود
پیش ازان کز بیخودی بر تن درم پیراهنی
عالم از رسواییام بنگر که چون پر میشود
کی به گلچیدن چو بیدردان به گلشن میروم؟
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹
آهم از پیچیدگی، چون رشته، تن را تاب داد
اضطرابم اشک را خاصیت سیماب داد
گرچه اقبالم ضعیف افتاده، ادبارم خوش است
آسمان روز سیاهم را شب مهتاب داد
{بیاض}
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸
نوک مژگان چه حیرت گر ز دلها بگذرد؟
دل چه باشد تیر عشق از سنگ خارا بگذرد
خنجر ناز تو در دل حسرت دیدار را
خون کند، تا بر لبم حرف تمنا بگذرد
چند بر ما طعنه عشق بتان ای شیخ شهر
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹
نالهای کردم، خروش اهل شیون تازه شد
بلبلان را شیوه افغان گلشن تازه شد
بس که عشقم رشکفرمای است، از چشم بتان
هرکه زخمی خورد، داغ سینه من تازه شد
آهی از دل برکشیدم شب به یاد روی دوست
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳
گر گشایم لب دمی، عالم پر افغان میشود
گر کنم دور آستین از دیده، طوفان میشود
پنبه برخواهم گرفت از داغهای خویشتن
مژده ده پروانه را کامشب چراغان میشود
تا مباد از پیش من بر هم خورد بازار ابر
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶
بهر هر دیوانه گر ویرانهای پیدا شود
کی من بیخانمان را خانهای پیدا شود؟
شمع با آن سرکشیها، تا نگاه واپسین
چشم بر راه است تا پروانهای پیدا شود
از شراب معرفت، نومید نتوان زیستن
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸
عالمی بر خویش بالیدم چو از من یاد کرد
بندهام تا کرد، گویی بندهای آزاد کرد
صید ما را احتیاج زحمت صیاد نیست
خون گرم از دل روان شد چون ز تیغش یاد کرد
رسم معموری همین در کوچه سیل است و بس
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹
هرگزم چون لاله دل بی داغ ته بر ته مباد
تا بود غم، در دلم آسودگی را ره مباد!
دل گریبانگیر وصل و دیده محروم از نگاه
جامه نیکاختری بر قد کس کوته مباد!
هرکه را بینم به او همراه، میمیرم ز رشک
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳
بس که دود آه عاشق پرده افلاک شد
سینه افلاک از داغ کواکب پاک شد
پا ز عزت بر زمین ننهد ملک در شهر عشق
بس که در هر کوچهاش جسم عزیزان خاک شد
اتحادی هست با خونیندلانم، زان سبب
[...]