گنجور

 
قدسی مشهدی

موسم گل چون حریفان جای در بستان کنند

عندلیبان را ز جای خویش سرگردان کنند

عاشق از مردن نیاساید بگو با اهل مصر

در لحد روی زلیخا جانب کنعان کنند

پر مکرر شد ز خامان دعوی پروانگی

شمع را ای کاش امشب ساعتی پنهان کنند

برنمی‌گردد به فریاد از سر بازار، گل

عندلیبان در چمن بیهوده چند افغان کنند؟

همچو خاکستر ز آتش بی‌نیاز است آنکه سوخت

نیم جانان همچو شمع آتش غذای جان کنند

بر خلاف رسم پیشین، گلرخان شهر ما

ساعتی صد عید و در هر عید صد قربان کنند

کفر و ایمان را ز من عارست قدسی، چون کنم

گر ز ناشایستگی بر من مرا تاوان کنند