گنجور

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

کوکبم شد تار و سالم خشک و ماهم پاک سوخت

آنچه با من بود از بخت سیاهم پاک سوخت

دامن افلاک را یکباره کرد آهم خراب

منزل آرامم از اشک نگاهم پاک سوخت

در گلستان محبت خورد بر پا تا سرم

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

از قدت امروز گلشن را صفای دیگر است

سرو موزون تو را نشو و نمای دیگر است

گرچه می‌بخشد حیات جاودانی آب خضر

لیک آب تیغ نازت را بقای دیگر است

نه به کنعان می‌کنم او را برابر نه به مصر

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

رفته‌رفته رفتم از یادت ببین احوال چیست

دور گشتم تا کنم شادت ببین احوال چیست

داده‌ام تا دل به بیدادت ببین احوال چیست

هیچ‌گه نگذشتم از یادت ببین احوال چیست

شرط دلداری و رسم مهر و حق دوستی

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

ای خوش آن عالم که در وی راه پای غم نداشت

نقش‌ها برداشت اما صورت خاتم نداشت

حسن را چندین هزار آیینه پیش رخ نبود

عکس جان گر در تن نامحرم و محرم نداشت

بود کوتاه از گریبان روان دست اجل

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

می‌کنم طوفی نمی‌دانم که طوف کوی کیست

هست محرابی نمی‌دانم خم ابروی کیست

شهسواری گردنم را در کمند آورده است

می‌کشد هرسو نمی‌دانم سر گیسوی کیست

شعله‌ای در جان نهان دارم ز حسن سرکشی

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

یک نفس بی یاد جانان زندگانی مشکل است

بی حدیث لعل او شیرین بیانی مشکل است

غیر شرح عشق گنجایش ندارد زندگی

بی غمش در هر دو عالم زندگانی مشکل است

اهل دل بی شورش مطرب نیاید در سماع

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

در کف عاشق به غیر برگ کاهی بیش نیست

نه فلک پیشش نشان تیر آهی بیش نیست

چیست این طول امل فکری کن ای سست‌اعتقاد

بر سر آمد وعده آخر سال و ماهی بیش نیست

می‌رود از باد خوش‌تر ابلق لیل و نهار

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

آتشین‌خو دلبری دارم که عالم زار اوست

سرو، خاکسترنشین از جلوه رفتار اوست

شام عاشق مجمر گیسوی عنبربار اوست

صبح صادق غنچه نشکفته گلزار اوست

نیستم آگه ز سوز لاله در این گلستان

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

آنکه همچون جان تنگت دست در آغوش داشت

چون صدف در بحر عشق آن تشنه‌لب خاموش داشت

در جهان بسیار گردیدیم و در هر گوشه‌ای

هرکه را دیدیم از آن مه حلقه‌ای در گوش داشت

با خیالش آنچه می‌گفتیم ما بودیم و دل

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

باد رنجور آن تنی کز درد او بیمار نیست

خاک بر چشمی که با یاد رخش بیدار نیست

بی‌نصیب آن دل که زخم از تیر مژگانی نخورد

وای بر مرگی که خود از حسرت دیدار نیست

تا نگردم کشته در کوی تو با چند آرزو

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

سیر دنیا یک قدم نشو و نمایی بیش نیست

همچو گل در صحبت باد صبایی بیش نیست

نقد حسن او به دست ما چو آید می‌رود

وصل عاشق را به کف رنگ حنایی بیش نیست

دیده باطن دو عالم را تماشا می‌کند

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

خال عنبربو جدا و خط مشکین‌مو جداست

آنچه خوبان را بود در کار با آن دل‌رباست

نرگس شهلا است یا چشم است یا آهوی چین

زینت حسن است یا خال است یا مشک ختاست

لاله سیراب یا ابر است یا قرص قمر

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

تن چه باشد چاردیوار بنای عاریت

پر مکن قصد اقامت در سرای عاریت

بگذر از این باغ بی‌‌رنگ تعلق چون نسیم

دست و پا مگذار چون گل در حنای عاریت

یک قدم منصور بالاتر نرفت از پای دار

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

روی بر آیینه ز آن رخسار می‌گویم حدیث

همچو طوطی از زبان یار می‌گویم حدیث

من سواد دیده از خط تو روشن کرده‌ام

نیست از من دور اگر بسیار می‌گویم حدیث

چشم جادو، غمزه ترسا، خال هندو، رخ فرنگ

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

همرهان بر سینه بی دلدار سنگ ما عبث

می‌کند آه و فغان بسیار زنگ ما عبث

ما حریف حیله‌بازی‌های گردون نیستیم

هست با این خصم بی زنهار جنگ ما عبث

دهر دارد در این هر سنگ دزدی در کمین

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

روز اول چون حباب از هم‌نشینی‌های موج

خانه ما را بنا کردند در بالای موج

سربلندی چیست راضی شو به پستی چون خزف

تا نیفتی همچو خس دائم به دست و پای موج

قلزم عشق است و در پایان به اندک سرکشی

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

خط چو سر زد عارض دلدار می‌یابد فرح

سبزه چون پیدا شود گلزار می‌یابد فرح

بی ‌کدورت نیست با اغیار دیدن یار را

بیشتر دل از گل بی‌خار می‌یابد فرح

رو دهد چون اختلاطی اهل را بی فیض نیست

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

رفت شب تا پرده از رخسار بگشاید صباح

بر رخ بلبل در گلزار بگشاید صباح

سر دهد تا پرده شب حق و باطل را به هم

عقده را از سبحه و زنار بگشاید صباح

زنگ شب را مهر بردارد ز مرآت سپهر

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

کی تواند هر طبیبی چاره هجران کند

مشکل افتاده است کار دل خدا آسان کند

کی توانیم از خجالت کرد سر بالا مگر

ابر رحمت شستشوی ما گنهکاران کند

در زمین داریم چون زاشگ ندامت دانه‌ای

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

بوی عود و بید در مجمر مشخص می‌شود

حق و باطل در صف محشر مشخص می‌شود

من ز لعل یار گویم خضر ز آب زندگی

این تفاوت در لب کوثر مشخص می‌شود

دعوی یاران اطلس‌پوش و رند شال‌پوش

[...]

قصاب کاشانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode